-
پو
یکشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1385 00:23
سلام من بی تو، یه نا تمومم من بی تو، یه نیمه جونم دور از تو نذار بمونم من بی تو، نه! نمیتونم چیزی به ذهنم نمی رسه بنویسم، واحد تولیدات وبلاگی ام از کار افتاده :( از صبح احساس گیجی خاصی می کنم و یه جوری ام. فقط یه خاطره خنده دار بگم : - امروز روز آخر نمایشگاه کتاب بود. رفتم چیزایی که از قلم انداخته بودم رو خریدم، ساعت...
-
پرنده
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1385 22:39
سلام هواپیما از رو زمین بلند شد. 5 دقیقه طول کشید تا اوج بگیره و بیوفته تو مسیر اصلی. مهماندار ها شروع کردن پذیرایی. بسته ای به مسافران می دادند : آبمیوه، کیک، نارنگی و پسته. آبمیوه اش داشت تموم می شد که یهو همه جا تاریک شد. برق اضطراری بکار افتاد. هواپیما با سرعت زیادی شروع کرد پایین رفتن. ... هواپیما داره سقوط می...
-
لیلی رفتن است
جمعه 15 اردیبهشتماه سال 1385 03:29
خدا گفت: لیلی یک ماجراست، ماجرایی آکنده از من. ماجرایی که باید بسازیش. شیطان گفت: یک اتفاق است. بنشین تا بیفتد. آنان که حرف شیطان را باور کردند، نشستند و لیلی هیچگاه اتفاق نیفتاد. مجنون اما بلند شد، رفت تا لیلی را بسازد. خدا گفت: لیلی درد است. درد زادنی نو. تولدی به دست خویشتن. شیطان گفت: آسودگی است. خیالی ست خوش. خدا...
-
خانومی ...
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1385 01:47
سلام هر جا می ریم تابلوییم :) جمعه با 16 تا از بچه های دانشگاه رفتم آبشار سنگان. صبح اول صبح دوستان تو ده سنگان شروع کردن آواز خوندن. کل ده از خواب بیدار شدن :) و عده ای از مردمانی که در کوچه بودن تو گوش هم می گفتن اینجا رو با دربند اشتباه گرفتن. مسیر خیلی زیبا بود و پر بود از گلهای بهاری و درختان سر سبز. خود آبشار چی...
-
یادگار
یکشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1385 22:31
داد می زنم هَوار هَوار بشنو صدامو روزگار تنها از اون مونده برام عکس قشنگش یادگار
-
فاصله
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1385 13:08
آن دوست که دیدنش بیاراید چشم بى دیدنش از گریه نیاساید چشم ما را ز براى دیدنش باید چشم گر دوست نبیند ، به چه کار آید چشم؟
-
دشمن مردم
جمعه 8 اردیبهشتماه سال 1385 01:23
سلام دارم می میرم از خستگی! کی ساعت 7 صبح پنجشنبه از خواب پا می شه بره سر کلاس! اونم تربیت بدنی !!! چیک، چیک، چیک باریدی تا سوار تاکسی شدم. بعد یه لحظه از عمق وجودت داد زدی و شر، شر، شر گریه کردی. تا از تاکسی پیاده شدم، آروم شدی و دوباره چیک، چیک، چیک ... از کل دوستان فقط من و مازیار لباس عوض کردیم. بعد نیم ساعت گذشت...
-
سالاد فصل
یکشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1385 23:54
سلام 1. فرش باد دیشب کلی تو خونه فرش جابجا کردیم، کمر درد گرفتم. (بهتره بگم ستون فقرات درد. پشت همون جایی که ماهیچه دیافراگم هست درد می کنه.) 2. شب بخیر و موفق باشی ساعت 4:30 شب بود که بالاخره تصمیم گرفتم بخوابم. نیم ساعت تلاش کردم تا پیدا کردم چطوری بخوابم که درد کمرم رو کمتر احساس کنم. 3. زنگ ها برای که به صدا در می...
-
بی همگان بسر شود بی تو بسر نمی شود
شنبه 2 اردیبهشتماه سال 1385 00:01
سلام جمعه ساعت 19:10 بود که قطار راه افتاد. پدرم و مادرم و مادربزرگم با من و الهه (خواهر 7 ساله ی من). کوپه چهار نفره بود، رئیس قطار اومد و الهه خانم رو 10200 تومن جریمه کرد. ما هر چی گفتیم که "آخه خوش تیپ، گیرم که ما برای الهه بلیط می گرفتیم، باز هم می اومد تو کوپه ما دیگه" به خرجش نرفت که نرفت. طرفای ساعت 20 گرمسار...
-
ناشکیبا
سهشنبه 29 فروردینماه سال 1385 02:31
ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا به وصل خود دوایی کن دل دیوانهی ما را علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را گرت پروای غمگینان نخواهد بود و مسکینان نبایستی نمود اول به ما آن روی زیبا را چو بنمودی و بربودی ثبات از عقل و صبر از دل بباید چارهای کردن کنون این ناشکیبا را چنان مشتاقم ای...
-
ما هم رفتنی شدیم !
جمعه 25 فروردینماه سال 1385 01:30
سلام بالاخره آخرین دایی من هم رفت قاطی مرغ ها شد. (امیدوارم آنفولانزای مرغی نگیره :) از همین جا پیشاپیش این وصلت فرخنده رو به خودش و خانومش تبریک می گم. شنبه قرار عقد کنه. من و پدر و مادر و الهه (خواهر کوچیکم) قراره بریم مشهد تا تو مراسم عقد و جشن نامزدیش شرکت کنیم. فردا عصر با قطار می ریم و دوشنبه صبح با هواپیما بر...
-
مُرّبی
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1385 02:37
حاج کاظم : می تونین بیایین تُو. [سلحشور و احمد می آیند داخل آژانس.] احمد : حاج کاظم! دلاور تو این جا چی کار ... حاج کاظم : وایستا احمد، باید بِگردمت. احمد : دست شما درد نکنه! حاج کاظم : من شرمندتم! باید بَرتو ببینم. اگه یه حرکت ناقص بُکنی انگشتم رو ماشه می لرزه. احمد : تیرا مَشقی! نه؟ حاج کاظم : نه دیگه! جنگیه، می...
-
یه روز شلوغ
جمعه 18 فروردینماه سال 1385 18:43
سلام - چهارشنبه ساعت 1 نصف شب اومدم mail چک کنم، دیدم ممد آنلاینه. قبلا قرار گذاشته بودیم با هم یه صحبت مختصری داشته باشیم.(ممد از اون آدم های عجیب روزگاره و بچه ها رنجر صداش می کنند :) تا ساعت 4:00 صبح چت کردیم. تا ساعت 6:00 تو رختخواب بودم ولی خوابم نبرد :( - از 6:05 تا 6:15 خوابیدم، بعد رفتم دانشگاه. - صبح 7:00 بود...
-
بذار یه دفعه هم درست نباشه !
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1385 20:16
سلام ببخشید که مدتی پست جدید ندادم. (علتش رو تو جواب یکی از نظرهای پست قبل توضیح دادم.) تو این مدت کلی وبلاگ گردی کردم به عاشقانه های شما سر زدم، سعی کردم تو غمهاتون شریک بشم، باهاتون بخندم، نگران شم و ... خلاصه این که خوش گذشت. تو عید خیلی وقت نکردم فیلم ببینم و به فیلم های تلویزیون قناعت کردم. ماتریکس 1 و 2 و 3 که...
-
ای همه ی وجود من
چهارشنبه 2 فروردینماه سال 1385 23:18
سلام ای همه ی وجود من، نبود تو نبود من ای همه ی وجود من، نبود تو نبود من - نوع زندگی ها عوض شده ها. یه ذره به این فکر کنید. - کلک زدن و دروغ گفتن و خیانت کردن زیاد شده و مهر و محبت واقعی کم شده. ای کوه پر غرور من، سنگ صبور تو منم ای لحظه ساز عاشقی، عاشق با تو بودنم - من دلم تنگ شده، دلم برای کسی که هنوز پیداش نکردم...
-
لحظات آخرِ بودن با تو
دوشنبه 29 اسفندماه سال 1384 02:25
سلام ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار - این هم روز آخر سال، یه جوری ام، دوست ندارم 84 تموم شه. - امیدوارم 85 همان سال رویایی باشد که منتظرش هستیم؛ یک سال به یاد ماندنی ... – عیدتون مبارک. - راستی خبرگزاری فارس تصاویر برگزیده عکاسان ایرانی...
-
عادل ها
جمعه 26 اسفندماه سال 1384 01:38
سلام - امروز 7:15 بیدار شدم. (با 55 دقیقه تمدید خوابی که داشتم.) - از خونه که اومدم بیرون، دیدم آسمون تیره ی تیره است، کوچه خالیه ... - ساعت 8:00 (دقیق) سوار تاکسی شدم. پشت پل شهرک آزمایش که افتادیم تو ترافیک با خودم گفتم اگه 8:20 برسم، عادلانه است. - 8:20 رسیدم. تو راه با خودم گفتم اگه از 100 نمره امتحان 50 بنویسم،...
-
آن شرلی با موهای قرمز
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1384 23:54
ای خدای بزرگ
-
چهارشنبه سوری
جمعه 19 اسفندماه سال 1384 22:24
سلام پیش بینی من برای هفته بعدم : از اون هفته های بی خود و بسیار شلوغ است و از همین الان امتحان پنجشنبه، بد جور داره خود نمایی می کنه و بعدش هم که جمعه اش باید کلی خونه تکونی کنم. فکر کنم سه شنبه بهتربن روز هفته ام باشه. عزیزم یادت میاد سه شنبه ها پا به پای هم می رفتیم تا کجا اوه اوه، اصلا یادم نبود سه شنبه، چهارشنبه...
-
برگ ریزان
پنجشنبه 18 اسفندماه سال 1384 20:19
سلام یک یافته : تو دنیا هیچ کس کاری رو برای دیگری انجام نمی ده مگر اینکه خودش هم یه نفعی داشته باشه. دنیا بر اساس بده بستونه، هیچ کس جز برای خودش کاری رو انجام نمیده. (لابد الان می گید "من خیلی بد بینم" یا "دارم بچگانه به دنیا نگاه می کنم و چیزی از مرام و محبت و عشق سرم نمی شه" ...) 84 هم داره تموم می شه. احساس عجیبی...
-
به امید یه هوای تازه تر
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1384 00:57
سلام این روزها ی بد هم می گذرد ... آیا روزی خواهد آمد که روز من باشد؟ فریدون حسن پور: من همیشه دیر به آرزوهایم رسیدم . مثلاً یک وقتی می خواستم دوچرخه داشته باشم، ولی دوازده سال بعد توانستم دوچرخه بخرم، یا همین فیلمی که در جشنواره دارم، ده سال پیش می خواستم بسازم . آرزو می کنم همه به موقع به آرزوهای شان برسند؛ قبل از...
-
یه رازی هست میون ما، بین من و تو و خدا
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1384 21:21
سلام 1. سلام به دلتنگی های من، سلام به حرفهایی که هیچ وقت گفته نخواهد شد، سلام به آرزوهایی که هیچ وقت برآورده نخواهد شد... 2. امروز حال هیچ کس و ندارم حتی حال تو رو. خیلی وقته ندیدمت دلم برات تنگ شده، کجایی؟ 3. کاش سیگاری بودم، اونقدر سیگار می کشیدم تا اعصابم آروم تر شه و حالم جا بیاد. 4. (اینجاش رو خیلی دوست دارم:)...
-
شیوه نی به فر
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1384 00:28
سلام من حدود 10 روز که پست درست و حسابی ندادم. راستش دل و دماغ برای نوشتن بلاگ برام نمونده بود. پنجشنبه 20 بهمن ساعت 1 شب وقتی داشتم با کامپیوتر کار می کردم یواش یواش احساس کردم دارم مریض می شم. گلوم داشت درد می گرفت، پاهام داشت یخ می زد، سرم داشت از درد می ترکید. خلاصه کارم تا 3-3.5 طول کشید. بعد که رفتم تو رختخواب 1...
-
به خودت قسم من این قدر تحمل ندارم، تا چه حد باید خرد شم ...
دوشنبه 24 بهمنماه سال 1384 23:51
-
همه غلطی می چرخند، الّا یکی
پنجشنبه 20 بهمنماه سال 1384 02:05
سلام همه غلطی می چرخند، الّا یکی: همان فلشی که در جهت مخالف دیگران است – حسین – و تنها اوست که به دعوت شهادت، طواف را ترک می کند. طرح پیشنهادی برادر شهید برای روی جلد کتاب حج – دکتر علی شریعتی
-
علی اکبر گل باغ زهرا ...
چهارشنبه 19 بهمنماه سال 1384 03:25
سلام عرض تسلیت دارم و التماس دعا. این مطلب رو از وبلاگ قبلی که سال قبل داشتم نقل می کنم: "آقا امروز داشتم یکی از سی دی های آقای هلالی رو می دیدم. و اما آنچه دیدم: یه سری آدم که بالا پایین می پرن و با مداحی (البته به هر چی شبیه جز مداحی) سینه می زنن. البته مداح هم صداش رو کلفت کرده و گلوش رو جر می ده و روی نت هایی که...
-
حرف تازه ای ندارم جز ترانه ی نگاهم
شنبه 15 بهمنماه سال 1384 01:10
سلام این مطلب از پنجشنبه هفته پیش جا مونده بود : پنجشنبه با محمدرضا رفتیم سینما آستارا "چهارشنبه سوری" رو دیدیم، رفتیم اکبر مشتی فالوده بستنی خوردیم ، امامزاده صالح رو زیارت کردیم و بعد برگشتیم سینما بهمن "به آهستگی" رو دیدیم. (و این جا بود که من جشنواره فیلم فجر را با دیدن 8 فیلم در 4 روز به پایان بردم) یک هفته...
-
با ما بد کردی عزیز ...
یکشنبه 9 بهمنماه سال 1384 01:18
-
من سلیقه ام از وضع جیبم بهتره
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1384 01:50
سلام همین الان "بوی کافور، عطر یاس" بهمن فرمان آرا رو دیدم. یه سوال تکراری دوباره برام به نوعی دیگر مطرح شد. مرگ چیه ؟ اصلا زندگی (همین که من تو اسم بلاگ ام گفتم جاریه) چیه ؟ فکر کنم همین برای امروز بس باشه. (بمونه در مورد "تقاطع" و "کارگران مشغول کارند" که امروز دیدم، بعدا می نویسم. + این روزها زندگی من شده فیلم دیدن...
-
اگر می دونستم سرنوشت ما ها رو کی می بافه ...
چهارشنبه 5 بهمنماه سال 1384 02:31
سلام امروز 10:50 از خواب پاشدم. رفتم یه کیک کوچولو زدم پریدم حموم. بعدش مادر بزرگم 2 تا تخم مرغ برام نیمرو کرد.(مدل رضا معروفی تو "حکم" فیلم مسعود کیمیایی) خلاصه 12 نشستم تو ماشین های انقلاب و 12:30 خودم رسوندم جلو فلسطین. بلیط "زمستان است" و خریدم و محمدرضا خودش رو با پیک موتوری رسوند و رفتیم دیدن فیلم رفیع پیتز. وسط...