زندگی جاری ست ...

دست تو فانوس شبه، جادوئی از آغوش ماه از واژه ها طرحی بکش، با هر اشاره هر نگاه

زندگی جاری ست ...

دست تو فانوس شبه، جادوئی از آغوش ماه از واژه ها طرحی بکش، با هر اشاره هر نگاه

به امید یه هوای تازه تر

سلام

 

این روزها ی بد هم می گذرد ...

آیا روزی خواهد آمد که روز من باشد؟

 

فریدون حسن پور: من همیشه دیر به آرزوهایم رسیدم. مثلاً یک وقتی می خواستم دوچرخه داشته باشم، ولی دوازده سال بعد توانستم دوچرخه بخرم، یا همین فیلمی که در جشنواره دارم، ده سال پیش می خواستم بسازم. آرزو می کنم همه به موقع به آرزوهای شان برسند؛ قبل از آن که دیر شود.

 

رویا نونهالی: آرزو می کنم هیچ آدمی روی دست آرزویش نماند و آرزو ها روی دست آدم نمانند. آرزو یک جورهایی مثل دعا و زمزمه است. آدم حس می کند اگر به بقیه بگوید، خرابش کرده، پس بهتر است آرزوی مان را هم زمزمه کنیم؛ مثل دعا، مثل ذکر. آرزوی من این است که... (زمزمه می کند.)

 

تو غذای روح ما کافور ریختن و همه چیز رنگ و بوی خودش رو از دست داده. (بوی کافور، عطر یاس)

 

یک شب بارونی بسه،برای از نو تر شدن
یک گل شمعدونی بسه برای عاشق تر شدن

 

(در حین آماده کردن این پست یه اتفاق قشنگ برام افتاد، از اون عاشقونه ها ...)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد