زندگی جاری ست ...

دست تو فانوس شبه، جادوئی از آغوش ماه از واژه ها طرحی بکش، با هر اشاره هر نگاه

زندگی جاری ست ...

دست تو فانوس شبه، جادوئی از آغوش ماه از واژه ها طرحی بکش، با هر اشاره هر نگاه

همایون شجریان

 

سلام

 

هیچکدام از کارهای همایون متوسط یا ضعیف نبوده، آثارش همیشه در یک سطح بوده و در همان سطح خواهد ماند ... همایون شجریان، همیشه در اوج است.

 

با نسیم وصل شروع شد،

نسیم وصل به افسردگان چه خواهد کرد

این مصرع یک استثنا دارد ... "نسیم وصل" همایون شجریان. در سالروز تولد 28 سالگی.

 

و ناگزیر از ادامه یافتن بود، زیرا

چو بنمودی و بربودی ثبات از عقل و صبر از دل

بباید چاره ای کردن کنون این ناشکیبا را

کامکارها آمدند، سازها را کوک کردند و نواختند، آوای ناشکیبایی را ... این بار هم 31 اردیبهشت.

 

شوق دوست امانش را برید،

مرا به عشق تو اندیشه از ملامت نیست

تاب آمدن بهار را نیاورد ... در اسفند 83 به دنیا آمد و بهار دلمان شد.

 

ماه مهر شد، علی قمصری تمام سازهای تار دار را آورد، از سه تار تا گیتار. و نقش خیال را زد ... همایون خواند ... حاصل شد بداعت و طراوتی در موسیقی ایرانی.

وه که جدا نمی شود نقش تو از خیال من

 

ماهها از پی هم دویدند و دوباره مهر ماه شد. محمد جواد ضرابیان سنت آهنگسازی یک در میان آثار همایون رو حفظ کرد و "با ستاره ها" را ساخت.

... و این بار همایون عاشقانه خواند ... اشعار ستارگان را ... سایه، فریدون مشیری، مرحوم حسین منزوی و ...

و در عید فطر، عیدانه ای ماندگار داد ... به ایرانیان.

 

با ستاره ها

 

شب که می رسد از کناره ها

گریه می کنم با ستاره ها

وای اگر شبی ز آستین جان

بر نیاورم دست چاره ها

همچو خامشان بسته ام زبان

حرف من بخوان از اشاره ها

ما ز اسب و اصل افتاده ایم

ما پیاده ایم ای سواره ها

ای لهیب غم آتشم مزن

خرمنم مسوز از شراره ها

 

 

 

... همایون شجریان همسایه ی پدرش، محمدرضا شجریان است ... بر بام موسیقی ایرانی.

 

دو در سه

سلام

 

جمعه شب نشستم و یه پست جدید نوشتم. یه پست با سه تا اپیزود.

طولانی شد، و می تونستم هر اپیزود رو جدا منتشر کنم، اما دلم نیومد تیکه پاره اش کنم.

خوب! بفرمایید؛ دکمه ی فوروارد – خورجین گمشده – Majestic

 

 

دکمه ی فوروارد

 

افطاری های ماه رمضان برای ما (دوستان دوره دبیرستان) یه لطف دیگه ای داره. همه، هر جور شده سعی می کنن حضور داشته باشن، تا دوباره همدیگر رو ببینیم و تجدید خاطره کنیم.

 

چهارشنبه دو هفته قبل مهمان احسان و حسین بودیم. محمد حسین اومد دنبال من و با هم رفتیم و درست سر ساعت رسیدیم. خیلی جالب بود 3-4 ماشین با هم رسیدیم و تو کوچه جلو در همه وایستادن سلام علیک و احوال پرسی. بعد از 10-15 دقیقه بالاخره رفتیم تو.

بعد از شام نیم ساعت – سه ربعی دور هم بودیم و بعدش نخود نخود هر کی رود خانه خود.

 

من سوار ماشین محمد شدم. (که خونمون نزدیک همه.) اول رفتیم ته شهرک غرب علی رو انداختیم در خونه ش. بعد رفتیم آزادی تا مصطفی از اونجا بره خونه. اومدیم آریاشهر، رفیق علی رو (یکی از دوستای دانشگاه ش بود،) پیاده کردیم.

من به محمد گفتم دور بزن بریم بابا رحیم بستنی بزنیم. گفت پایه ام. رفتیم یه دور هم ستارخان رو چرخیدیم و با بستنی و آب انار برگشتیم.

 

اما حالا هدف از این همه چرخیدن و اینو بنداز اینجا اونو ببر اونجا چی بود ؟

محمد بعد از عمری موسیقی فیلم گلادیاتور گوش کردن، رفته بود "شب، سکوت، کویر" استاد شجریان رو خریده بود. ما این همه این ور اون ور رفتیم که این نوار هی بخونه جلو بره تا به ترانه ی زیبا ی "بارون" برسه.

 

بارون

 

ببار ای بارون ببار

با دلُم گریه کن خون ببار

در شبای تیره چون زلف یار

بهر لیلی چو مجنون ببار

                                    ای بارون

 

دلا خون شو، خون ببار

بر کوه و دشت و هامون ببار

به سرخی لبای سرخ یار

به یاد عاشقای این دیار

به داغ عاشقای بی مزار

                                    ای بارون

 

ببار ای ابر بهار

با دلم به هوای زلف یار

داد و بیداد از این روزگار

ماهُ دادن به شب های تار

                                    ای بارون

 

ببار ای بارون ببار

با دلُم گریه کن خون ببار

در شبای تیره چون زلف یار

بهر لیلی چو مجنون ببار

                                    ای بارون

 

شاعر علی معلم – با اجرای حضرت شجریان

ترانه ی بارون – از آلبوم شب سکوت کویر

 

 

خورجین گمشده

 

چهارشنبه هفته قبل خونه رامین برای افطار مهمان بودیم. من کارهام طول کشید و اذان گفته بود که راه افتادم.

زنگ زدم آژانس، یه پراید سبز تیره با یه راننده ی جوون اومد. راننده پسر باحالی بود. تخته گاز می رفت. تو راه نوار ابی گذاشته بود. من یا داشتم با موبایل صحبت می کردم یا داشتم تابلو خیابون ها رو می خوندم که مسیر رو درست بریم (البته خود راننده قشنگ مسیر رو می شناخت،) خلاصه این که خیلی حواسم به آهنگ نبود، فقط یه جایی یه بانوی شرقی شنیدم.

خلاصه 20 دقیقه بعد اذان رسیدم. آقای زکی زاده استاد زبان مون تو دوره ی پیش دانشگاهی مهمون مون بودند. بعد از سه سال و نیم حضور ایشون تو مراسم افطاری مون خیلی لذت بخش و شیرین بود.

 

پنجشنبه بعد از دیدن سریال "زیر زمین" نشسته بودم تو هال که یهو تو ذهنم اومد که : ... قلب این عاشق

هر چی تلاش کردم شعرش یادم بیاد، نشد. اومدم تو گوگل سرچ کردم، دیدم چند تا اومده "خورجین قلب این عاشق". به نظرم بی ربط اومد ولی رفتم یکی از نتایج رو دیدم.

 

همون شعری بود که دیروز تو ماشین شنیده بودم (البته من فقط واژه ی بانوی شرقی از اون ترانه تو ذهنم مونده بود.)

 

ببین ای بانوی شرقی ای مثل گریه صمیمی
همه هر چی دارم اینجاست، تو این خورجین قدیمی
خورجینی که حتی تو خواب، از تنم جدا نمی شه
مثل اسم و سرنوشتم دنبالم بوده همیشه

بانوی شرقی من ، ای غنی تر از شقایق
مال تو ارزونی تو ، خورجین قلب این عاشق

توی این خورجین کهنه شعر عاشقانه دارم
برای تو و به اسمت یک کتاب ترانه دارم
یه سبد گل دارم اما ، گل شرم و گل خواهش
تنی از عاطفه سیراب ، تنی تشنه ی نوازش
بانوی شرقی من ، ای غنی تر از شقایق
مال تو ارزونی تو ، خورجین قلب این عاشق

این بوی غریب راه نیست ، بوی آشنای عشقه
تپش قلب زمین نیست ، این صدا صدای عشقه
اسم تو داغی شرمه ، تو فضای سرد خورجین
خواستن تو یه ستاره ست پشت این ابرای سنگین
خورجینم اگه قدیمی ، اگه بی رنگه و پاره
برای تو اگه حتی ارزش بردن نداره
واسه من بود و نبوده ، هر چی که دارم همینه
خورجینی که قلب این عاشقترین مرد زمینه

شعر ایرج جنتی عطائی – با اجرای ابی

ترانه ی خورجین – از آلبوم شب زده

 

 

Majestic

 

امشب نشسته بودم تو اتاق الهه. الهه داشت مشخ (نیش) می نوشت و حسابی هم رو اعصاب مامان اسکی می رفت. (کپی داداششه این دختر، بی دقت به معنای تمام. – من هم تو دوران دبستان خیلی بی دقت بودم.)

همین طوری نشسته بودم که بهو یه رعد و برق زد. (البته قبل صداش ما دیدیمش.)

گذشت. من پاشدم رفتم دوش گرفتم. ساعت 12:30 نصف شب بود که رفتم حیاط لباس پهن کنم.

 

یه ماه سفید خوشگل با کلی ابرهای تپل ناز، پر بارون. دوست داشتم همین طور بشینم و نگاه کنم.

این ابرهای کوچولوی شیطون هی می دویدن جلوی ماه. می خواستن خودی نشون بدن. تمام تلاششون این بود که ماه رو پوشیده نگه دارن. اما گردش روزگار نمی ذاشت و این کوچولوها رو کنار می زد.

ابرهای گنده تر انگار می دونستن که رئیس کیه. خیلی منظم و پر ابهت کنار وایستاده بودن تا رئیس از وسطشون رد شه و از شون سان ببینه.

...

الان دو ساعته که نشستم و منتظرم ببینم که کی رئیس آسمون فرمان جنگ می ده تا جنگ سفید و سیاه راه بیوفته. شیپور جنگ زده شه و خون ابرهای سیاه ریخته شه... و دوباره فردا صبح پرچم هفت رنگ سفیدها به نشانه ی پیروزی وسط آسمون کشیده شه.

 

 

از کجا باید شروع کرد ...

 

سلام

 

چه عجب بعد یه ماه تصمیم گرفتم پست جدید بدم. :))

 

هفته قبل یکی از بچه های دوران دبیرستان رو که 1.5 سال بود ندیده بودم، دیدیم اومد گفت وبلاگت خیلی قشنگه و وبلاگ خواهرت قشنگ تره ...

من از کل آشناها به کمتر از 10 نفر گفته بودم که وبلاگ دارم و آدرسش اینه و تاکید کرده بودم که آقا جان اجازه این که به کسی بگید، ندارید. بعد از یک ماه دیدم که این عزیزان هر کدوم فقط به رفیق های صمیمی شون یا آشناهای مشترکمون گفتن. (یا مثلا جلو اونا اومدن رفتن وبلاگ من. و خوب طبیعیه که مجبور شدن بگن وبلاگ کیه.) و ...

یه دوست نزدیک بی ظرفیت هم یه کار خیلی کثیف تر کرده که زشت اینجا بگم.

به هر حال ظاهرا وبلاگ ام هم عین شماره موبایل ام لو رفته.

... مسئله ای نیست. من کار خودم رو خوب بلدم. (همش تقصیر خودمه. بعد 21 سال هنوز اینقدر بی شعورم که نفهمیدم ...)

 

توضیح : مطلب خاصی اینجا ننوشتم که نخوام کسی بدونه. نه نقش بازی کردم و نه ادا در آوردم. من خودم رو نوشتم. اما هر کسی برای خوندن این مطالب مَحرَم نیست.

 

اینا رو ول کن. من برای تو می نویسم، نه برای اینا. اینا یه سری شون شاهد هستن (که قدمشون رو چشممه) و یه سری شون هم فوضول هستن. (که نمی شه کاریش کرد.)

 

"سیامک کتابچه نام‌های مشتری هایش را می‌سوزاند، سیامک عشق را در میان نام‌های کتابچه‌اش پیدا کرده و خط زده است." این تیکه ی کوتاه شده ی فیلم نوشت "رئیس" این روزا خیلی داره تو ذهنم می یاد و می ره.

 

امسال جشنواره فیلم دیدن هفته آخر شهریور رو از دست دادم. سال قبل اولین دوره این جشنواره بود که در 3 روز خودم برای خودم برگزار کردم و 10 تا فیلم دیدم.

خیلی دوست دارم بعد از ماه رمضون دو روز بشینم تنهایی تو سیستم طبقه پایین مون فیلم های "آفساید"،"طلای سرخ" و "دایره" جعفر پناهی عزیز، "طعم گیلاس" عباس کیا رستمی، "قیصر" و "حکم" مسعود کیمیایی و "گاو" و "هامون" داریوش مهرجویی رو ببینم. (البته یه سری شون بازبینی مجدده و قبلا دیدم.)

 

خیلی حرف نگقته مونده. (این مدت که نبودی من هم خیلی دل و دماغ نوشتن نداشتم.)

الان هم که برگشتی. من نمی دونم تا کی هستی، نمی دونم اصلا برا چی برگشتی ... (واقعا برگشتی؟ یا من فکر می کنم تو هستی و برگشتی؟ ...)

 

 

حالم از بلاگ اسکای بهم خورد. نامرد وسط پست تبلیغ می ندازه. آقا جون من که گفته بودم بگید این تبلیغی که تو وبلاگ من می یاد چقدر برا شما سود داره من دوبل باهاتون حساب می کنم.

به هر حال به زودی از بلاگ اسکای خواهم رفت.