زندگی جاری ست ...

دست تو فانوس شبه، جادوئی از آغوش ماه از واژه ها طرحی بکش، با هر اشاره هر نگاه

زندگی جاری ست ...

دست تو فانوس شبه، جادوئی از آغوش ماه از واژه ها طرحی بکش، با هر اشاره هر نگاه

از کجا باید شروع کرد ...

 

سلام

 

چه عجب بعد یه ماه تصمیم گرفتم پست جدید بدم. :))

 

هفته قبل یکی از بچه های دوران دبیرستان رو که 1.5 سال بود ندیده بودم، دیدیم اومد گفت وبلاگت خیلی قشنگه و وبلاگ خواهرت قشنگ تره ...

من از کل آشناها به کمتر از 10 نفر گفته بودم که وبلاگ دارم و آدرسش اینه و تاکید کرده بودم که آقا جان اجازه این که به کسی بگید، ندارید. بعد از یک ماه دیدم که این عزیزان هر کدوم فقط به رفیق های صمیمی شون یا آشناهای مشترکمون گفتن. (یا مثلا جلو اونا اومدن رفتن وبلاگ من. و خوب طبیعیه که مجبور شدن بگن وبلاگ کیه.) و ...

یه دوست نزدیک بی ظرفیت هم یه کار خیلی کثیف تر کرده که زشت اینجا بگم.

به هر حال ظاهرا وبلاگ ام هم عین شماره موبایل ام لو رفته.

... مسئله ای نیست. من کار خودم رو خوب بلدم. (همش تقصیر خودمه. بعد 21 سال هنوز اینقدر بی شعورم که نفهمیدم ...)

 

توضیح : مطلب خاصی اینجا ننوشتم که نخوام کسی بدونه. نه نقش بازی کردم و نه ادا در آوردم. من خودم رو نوشتم. اما هر کسی برای خوندن این مطالب مَحرَم نیست.

 

اینا رو ول کن. من برای تو می نویسم، نه برای اینا. اینا یه سری شون شاهد هستن (که قدمشون رو چشممه) و یه سری شون هم فوضول هستن. (که نمی شه کاریش کرد.)

 

"سیامک کتابچه نام‌های مشتری هایش را می‌سوزاند، سیامک عشق را در میان نام‌های کتابچه‌اش پیدا کرده و خط زده است." این تیکه ی کوتاه شده ی فیلم نوشت "رئیس" این روزا خیلی داره تو ذهنم می یاد و می ره.

 

امسال جشنواره فیلم دیدن هفته آخر شهریور رو از دست دادم. سال قبل اولین دوره این جشنواره بود که در 3 روز خودم برای خودم برگزار کردم و 10 تا فیلم دیدم.

خیلی دوست دارم بعد از ماه رمضون دو روز بشینم تنهایی تو سیستم طبقه پایین مون فیلم های "آفساید"،"طلای سرخ" و "دایره" جعفر پناهی عزیز، "طعم گیلاس" عباس کیا رستمی، "قیصر" و "حکم" مسعود کیمیایی و "گاو" و "هامون" داریوش مهرجویی رو ببینم. (البته یه سری شون بازبینی مجدده و قبلا دیدم.)

 

خیلی حرف نگقته مونده. (این مدت که نبودی من هم خیلی دل و دماغ نوشتن نداشتم.)

الان هم که برگشتی. من نمی دونم تا کی هستی، نمی دونم اصلا برا چی برگشتی ... (واقعا برگشتی؟ یا من فکر می کنم تو هستی و برگشتی؟ ...)

 

 

حالم از بلاگ اسکای بهم خورد. نامرد وسط پست تبلیغ می ندازه. آقا جون من که گفته بودم بگید این تبلیغی که تو وبلاگ من می یاد چقدر برا شما سود داره من دوبل باهاتون حساب می کنم.

به هر حال به زودی از بلاگ اسکای خواهم رفت. 

 

 

نظرات 13 + ارسال نظر
هیلا پنج‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:15

به به اول شدم.بالاخره من .....۲ هستم.علی جان خدا همیشه بخنداندت که سر صبحی مرا خنداندی.والاه با انوشه نقاط اشتراکی داریم فقط من دستم تنگتره و گرنه زودتر میرفتم فضا.دیدم نشد میخواهم بروم اقیانوس منجمد شمالی غواصی....راستی من هم گذاشتم سر فرصت چند تا فیلم خوب ایرانی ببینم.

مرسی. خیلی ممنون.
اقیانوس رفتید برای من سوغات چی می یارید ؟

هیلا پنج‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:26

راستی ممنون بابت لینکها خیلی جالب بودند و تماشایی

خواهش می کنم.

محمد حسین جمعه 14 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 14:33

به به ! چه عجب!

داداش چرا اس ام اس خالی می فرستی ؟ (نیش)

احسان جمعه 14 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 15:24 http://sheyda.ir

1- دوسِت دارم ... چیز دیگری نه! (کسره!!!) (نیش)

2- کاش این پست جدیدت رو جدی میدادی!
اینا حرفای تو نیست ! ... تو قبلاً یه جور دیگه می نوشتی! (گریه)

3- این ”رییس“ رو بیشتر برام شرح بده !

4- کی می‌خوای دست از Hide & Sick بردای و عین بچه‌ی آدم بیای حرفتو بزنی ؟؟؟

5-
دوباره خزون اومد ، نم نم بارون میزنه تو صورتم
بوی خاک و نم نم کوچه میگه هنوز دیوونتم

رعد و برق میگه انگار زندگیم شده غم‌انگیز
دستهای کیو گرفتی ، زیر بارونای پاییز ؟!؟

می‌خوام اینجا با تو باشم ، زیر بارون و دوباره
ولی افسوس نه تو هستی نه دیگه بارون میباره

خزون هم داره میره ، نموند برگی رو درختها
من هنوز منتظرم توی جاده تک و تنها

دیگه بارون نمی‌باره ، توی جاده پر برفه
به خدای آسمون‌ها عشقت از یادم نرفته

می‌خوام اینجا با تو باشم ، زیر برف و باد و بارون
نیایی با خاطراتت ، سر می‌ذارم به بیابون

می‌خوام اینجا با تو باشم ، زیر بارون و دوباره
ولی افسوس نه تو هستی نه دیگه بارون میباره

می‌خوام اینجا با تو باشم ...
می‌خوام اینجا با تو باشم ...
می‌خوام اینجا با تو باشم ...


(ممکنه مطابق ترانه نباشه ، اون جوری که تو ذهنم بود نوشتم)

۱. همچنین
۲. این پست ام جدیه. (جز پست هایی هست که دوست نداشتم نوشته شه ولی شرایط جوری رقم خورد که نوشته شد.)
۳. رئیس در برج‌ عاج خود همه را می گرداند.
۴. کجاشو می گی ؟
۵. این شعرت بو داره. :)

احسان جمعه 14 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 15:32 http://sheyda.ir

۶- از بابت CD ممنون ... ولی هنوز به دستم نرسیده! (نیش)

۶. پس هر وقت به دستت رسید تشکر کن =))

احسان شنبه 15 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:43 http://sheyda.ir

راستی اون تگ افاقه کرد ؟ یا نه ؟

!

هیلا شنبه 15 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:22

از همان سوغاتیها که شما از مسافرت هایتان همیشه میاورید

lol

محمد معصومی شنبه 15 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 21:46 http://donyaboo.blogfa.com

به سلام.
در مورد دوستات...(یا بهتر بگم آشناها) حق با تو بود. می دونی چند وقط پیش با یکی از اینا سر اینکه چرا نمیاد تو جمع تا ببینیمش بحثم شد. طرف حرفش این بود که چون یه عده میان تو جمعمون من دوست ندارم اونا رو ببینم برای همین نمیام. بهش گفتم: خوب من چه گناهی کردم؟ هی جواب سر بالا داد. آخرش هم از دستش قاطی کردم و عصبانی زدم به چاک! اونم گفت وایسا من میام. ولی من که واقعا بهم ریخته بودم. جواب اس ام اس شو ندادم. چند بار هم زنگ زد. گوشیمو هم بر نداشتم. آخه خیلی عصبانی بودم. به خاطر معرفتی که خیلی ها ندارن (لاقل نسبت به من!) و من فکر می کردم دارن... خلاصه امشب با یکی که خیلی آدم محترمیه در این مورد و این رفتار صحبت کردم. طرف بهم گفت: «می دونی دوستی که حاضر نباشه برای دوستش یکم مایه بذاره و بخاطر اون بعضیهای دیگه رو که ازشون بدش میاد تحمل کنه باید تو دوستیش شک کرد... ». حرفاش منطقی بود. البته خودمم قبلا به این نتیجه تقریبا رسیده بودم ولی شاید نمی خواستم باور کنم. اون روز هم شاید به خاطر اینکه این موضوع برام یقین شده بود اعصابم کلی بهم ریخته بود... خلاصه الان با خودم کلی درگیرم... میدونی تو کتم نمیره....
راستی این موضوع برا همون روزیه که قرار بود بیام افطاری جلسه و نیومدم و بعدش بهت گفتم نتونستم بیام و گفتی خیر باشه. من اون روز رفته بودم تا این بنده خدا روبیارم. چون تو راهم بود. ولی این اتفاق افتاد..... خوب دیدی که ظاهرا زیاد خیر هم نبود قضیه.....

یه نکته :‌ به نظر من این مسئله ای که تو مطرح کردی به این سادگی نیست و پارامتر های پیچیده تری داره. مثلا ممکنه اون روز طرف حالش خوب نبوده باشه و همون اول صبح با پدرش دعواش شده باشه تو دانشگاه استاد باهاش بد برخورد کرده باشه و ... و همه این ها باعث شده که تو همچین جوابی بشنوی. (یا مثلا به خاطر یه اشتباهت ازت دلگیره و یه مدته داره باهات بد تا می کنه.)
پس می بینیم که با یک قانون کلی عین همون که اون آدم محترم بهت گفته نمی شه حکم صادر کرد.
یه نکته دیگه دارم که مفصل تر از این حرفها ست. بمونه یه موقع دیگه.

تنها یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:42

سلام
...................................
............................
.....................
...............
..........
.......
....
..
.

سلام

؟

خدای گونه ای در تبعید... دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 14:59 http://kaveer.Blogsky.com

سلام
در وبلاگ بوی تنهایی نظری داده بودید که خیلی بجا و زیبا بود. بخصوص در مورد شخص تنها نویسنده ی وبلاگ. مسئله ای که بود اینکه من هم چندی پیش نظر مشابهی به ایشان داده بودم که با معصومیت تمام آن را حکم و قضاوت و دفاعیه و... ارزیابی کردند. سخن شما بنظرم زیبا و درست آمد. چون بیان حقیقتی بود تلخ که به مذاق بعضی ها چندان خوش نمی آید بخصوص اگر از زبان کسی چون من بیان شود. اینکه گفتم تایید یک قضاوت اشتباه بوده شاید. ممنون از اهمیتی که برای نظرم قائل شدید و چیزی را که در ذهن داشتید بیان نمودید.
اشخاصی چون شما در این پهنه ی مجازی که کمتر وبلاگ پر کنی تاب و ظرفیت شنیدن یک نظر مخالف یا سوال را دارد موهبتی ست.
مثلا چندی پیش سوالی از خانم هیلا پرسیده بودم که در کمال تعجب با عکس العمل وحشتناکی از جانب ایشان مواجه شدم و همان قضاوت-انگاری که انگار بیماری وبلاگ نویسان امروز شده و بقول یکی از دوستان مشترکمان (شهریار) چنان اسلحه کشید که...
بیش از این وقتتان را نگیرم. فقط خوشحالم از اینکه افرادی چون شما هم وجود دارند که بی وجودشان دل آدم می گیرد از آنهایی که پشت باروهای دگماتیسم کورشان سنگر گرفته اند و هر صدایی غیر کرنش را با رگیاری سهمگین جواب می دهند.
پایدار باشید و سرفراز و همچنان با ظرفیت
خدای گونه ای در تبعید...

سلام
تشکر
این همه من نیستم.
بزودی در وبلاگتان نظری در رابطه با این نظرتان خواهم نوشت.
با احترام

محمد معصومی دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 23:44 http://donyaboo.blogfa.com

شایدحق با تو باشه...
ولی روزهای بعد هم اتفاقاتی افتاد که تصمیم گرفتم کل رفقا و برنامه های مربوط به اونا (مثل جلسه و...) رو ببوسم و بذارم کنار
فعلا که این تصمیمه....
نمی دونم شاید الان تو جوم . ولی فکر نکنم اینطوری باشه.....
می دونی اگه تو برا یکی ارزشمند باشی حد اقل چیزی که به نظر می رسه اینه که اون طرف به خاطر مسائل پیش پا افتاده ایی که مطرح کردی و به تو هم شاید خیلی هاش اصلا ربطی نداشته باشه اینطوری باهات تا نمی کنه. تازه اگه مقصر هم باشی باز اینطور تا کردن به نظر من بیشتر برا کسیه که تو ازش متنفری نه کسی که کلی باهاش رفقی و مثلا برات خیلی ارزش داره....

به نظرم بهتره حضوری صحبت کنیم. :)

تنها سه‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 13:26

سلام علی آقا
من فقط از شما یه کامنت تو وبلاگم داشتم که اونم تایید شد
من هیچ کامنتی رو بی اجازه پاک نمی کنم اگه سهوا هم اینکار رو بکنم حتما عذر خواهی می کنم. در هر صورت ببخشید من نمی دونم چه بلایی سر کامنتتون اومده!!!
سر خوش و شاد باشید

بزرگوارید.

سارا چهارشنبه 19 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:00 http://adamaka.blogsky.com

سلام علی جون خوبی
نه انگار خیلی هم خوب نیستی
فقط یهخورده غرغرو شدی انگار
ببینم خوب لو رفتن یه وبلاگ مگه چه اشکالی داره
ولی راست می گی بلوگ اسکای دیگه شورشو در اورده
جایی سراغ نداری بریم شکایت......
خلاصه هر جا رفتی آدرس بده بیایم دیدنت
نکنه بری آدمکا رو جا بذاری

سلام
مرسی
:)
اشکال اولش رو که تو متن پست ام گفتم و ایراد دومش اینه که دوستانی که من آدرس ام رو بهشون داده بودم و تاکید کرده بودم که به کسی نگید، بدقولی کردن.
...
هزار شاکی خودش داره
خودش گیره گرفتاره
چشم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد