زندگی جاری ست ...

دست تو فانوس شبه، جادوئی از آغوش ماه از واژه ها طرحی بکش، با هر اشاره هر نگاه

زندگی جاری ست ...

دست تو فانوس شبه، جادوئی از آغوش ماه از واژه ها طرحی بکش، با هر اشاره هر نگاه

بذار یه دفعه هم درست نباشه !

سلام

 

ببخشید که مدتی پست جدید ندادم. (علتش رو تو جواب یکی از نظرهای پست قبل توضیح دادم.)

تو این مدت کلی وبلاگ گردی کردم به عاشقانه های شما سر زدم، سعی کردم تو غمهاتون شریک بشم، باهاتون بخندم، نگران شم و ... خلاصه این که خوش گذشت.

 

تو عید خیلی وقت نکردم فیلم ببینم و به فیلم های تلویزیون قناعت کردم.

ماتریکس 1 و 2 و 3 که شبکه 4 پخش کرد رو دیدم.

از "گاهی به آسمان نگاه کن" فیلم خوب آقای تبریزی لذت بردم.

"رسم عاشق کشی" که فوق العاده عالی بود.

"خیلی دور، خیلی نزدیک" رو به تماشا نشستم. (بار دوم بود که می دیدم و این بار سعی کردم با علاقه تر ببینم ولی باز هم به دلم ننشست.)

"رقص در غبار" اصغر فرهادی رو دیدم. (به نظرم می یاد که تلویزیون فیلمهای ایرانی رو هم می زنه :) 

"رز زرد" و "نقشه ی پرواز" رو هم تماشا کردم.

 

به نخ می کشم یک در میان
یک شکوفه نارنج
یک لبخند
وبرگردنت می آویزم
بهار است

 

تشکر می کنم به خاطر این همه لطف که به من داشتید و یادداشت های پراکنده من و با دقت و حوصله می خوندید. (این شعر خوشگلو رو palina ی عزیز تو نظرات بخش قبل برام نوشته بود.)

 

اما امروز...

دیروز احسان (از رفقای سال های دور :) زنگ زد. بعد از حال احوال و تبریک عید با هم قرار گذاشتیم که اولین روز بعد از تعطیلات رو خوش بگذرونیم. قرار گذاشتیم ساعت 11 سینما آفریقا "چهارشنبه سوری" رو ببینیم و ناهار رو بریم یه جای با حال.

ساعت 10:10 از خواب بیدار شده، دیدم واااااااااااای چقدر دیر شده. شانس آوردم خیابون ها خلوت بود و اگر نه عمرا نمی رسیدم. 10:50 رسیدم. با احسان رفتیم کافه تریا سینما تا من صبحونه بخورم.

"چهارشنبه سوری" رو برای سومین بار دیدم. باز هم فوق العاده بود. این دفعه خیلی با دقت تر از دفعات پیش دیدم، اینقدر این فیلم دقیق و حساب شده و پر جزئیاته که برای من هنوز تازگی و طراوت داشت.

بعد فیلم راه افتادیم سمت میدون ولیعصر، پیاده. خیابون ولیعصر خیلی با صفا ست اوون هم این موقع سال، درخت های بلند با برگهای به رنگ سبزِ زنده و جوی پر آب و زلال اوون.

از میدون ولیعصر با ماشین رفتیم باقرخان و از اونجا پیاده گز کردیم تا رسیدیم "اغذیه نشاط". قطعا نشاط رو دیدین، فکر کنم بزرگترین کباب ترکی های ستارخان و می کشه. ( به طول 1.5 و به قطر نزدیک 1 متر)

احسان تو خوراکی ها از منم خوش سلیقه تره. (معمولا با بچه ها جایی می ریم من سفارش می دم، هر بار می گم بابا جون تو رو خدا یه دفعه شما سفارش بدین قبول نمی کنن. ببینین احسان دیگه چیه!؟)

یه پرس کباب ترکی سه نفره با سس مخصوص و سیب زمینی و نوشابه برای دو نفرمون ... خیلی خوشمزه بود.

از نشاط راه افتادیم پیاده رفتیم تا دم برجهای سه قلوی ستارخان و اونجا خداحافظی کردیم :((

با هم کلی حرف زدیم و درد دل کردیم و دلمون وا شد.

موقعی که داشتم میومدم خونه وسط پارک بارون زد. بوی خاک خیابون ها که موقعه بارون بلند می شه، لای درختای خوشرنگ کوچه مون و آسمونه به رنگ آبی کثیف (که خیلی دوستش دارم) ...

مردادِ داغ دست تو ...

نظرات 5 + ارسال نظر
palina دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 23:29 http://berke.blogsky.com.

همه لرزش دست ودلم
از ان بود
که عشق پناهی گردد
نه
گریز گاهی

علی عزیز خیلی لطف میکنی که داستان منو دنبال میکنی وبا نظراتت ره گشا میشی. نمیدونم ایا از سراغاز خوندی؟

سلام

راستش من از اوایل عید دارم می خونم (از پست ۴ فروردین تون)
این ماجرای آخر رو هم اول ۱۱ فروردین رو خوندم بعد هم امروز جدید رو خوندم

مونا دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 23:59 http://www.mb2004.persianblog.com

سلام..حال شما؟
انقدر با آب و تاب تعریف میکنید که گرسنه شدم!:) شعر خیلی قشنگی بود..
به نخ می کشم یک در میان
یک شکوفه نارنج
یک لبخند
وبرگردنت می آویزم
بهار است......
عالیه!چون خودم بارها گردنبد ساختم خیلی خوشم اومد!شاعرش کیه؟

سلام

من حالم خیلی خوب نیست. :(
شما چطورید ؟

من تازه سعی کردم جوری بنویسم که خیلی دل دوستان آب نیوفته :)

والا نیدونم شاعرش کیه !
(به خودم گفتم: درست نیست بدون اسم شاعر بنویسم
گفت :‌ بذار یه دفعه هم درست نباشه :)))))))))))))))))))

[ بدون نام ] سه‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 08:59 http://scentofloneliness.blogsky.com

علی آقا سلام
مثل اینکه خیلی خوش گذشته . من هم امیدوارم همیشه خوش باشید.
از اینکه همیشه شما اولین کامنت رو برام میگذارید هم خیلی خوشحالم هم سپاسگزار.
شعر بسیا زیبایی است.

در شگفتم که در این مدت ایام فراق
برگرفتی ز حریفان دل و دل میدادت.

ببخشید که زودتر سر نزدم .خودتون گفته بودید تا سیزده به در
پست جدید نمیگذارید.در هر صورت خوشحالم که ایام خوشی رو پشت سر گذاشتید.
در پناه خالق نیلوفرها شاد و سرخوش باشید.

سلام

آره دیروز خیلی خوش گذشت ولی عید خیلی خوش نگذشت.

خوب می خواهید چند دفعه آخرین کامنت رو بذارم که تنوع شه :)

خالق نیلوفر (اولین بار بود می شنیدم)

[ بدون نام ] سه‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 09:17 http://scentofloneliness.blogsky.com

:(one more thing )
با اجازه لینکتون کردم.
اگه اشتباه شعری رو که تو پست اخر گذاشتم می دونید چیه لطف کنید برام ارسال کنید.
مرسی.
مثل اینکه شد(Two more thing).اشکال نداره ؟

لطف دارید.

منظورم ایراد تایپی بود. (من خودم دیروز مصرع های شعرتون رو جدا جدا تو گوگل search کردم و با حفظ کلمات هر مصرع سعی کردم نتیجه مرتبطی پیدا کنم ولی نتیجه خوبی پیدا نکردم)

طبع چون آب و غزلهای روان ما را بس

سارا پنج‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 01:39 http://adamaka.blogsky.com

علی عزیز سلام
مثل همیشه جالب و خوندنی............

مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد