زندگی جاری ست ...

دست تو فانوس شبه، جادوئی از آغوش ماه از واژه ها طرحی بکش، با هر اشاره هر نگاه

زندگی جاری ست ...

دست تو فانوس شبه، جادوئی از آغوش ماه از واژه ها طرحی بکش، با هر اشاره هر نگاه

مُرّبی

 

حاج کاظم : می تونین بیایین تُو.

[سلحشور و احمد می آیند داخل آژانس.]

احمد : حاج کاظم! دلاور تو این جا چی کار ...

حاج کاظم : وایستا احمد، باید بِگردمت.

احمد : دست شما درد نکنه!

حاج کاظم : من شرمندتم! باید بَرتو ببینم. اگه یه حرکت ناقص بُکنی انگشتم رو ماشه می لرزه.

احمد : تیرا مَشقی! نه؟

حاج کاظم : نه دیگه! جنگیه، می دونی که ژِسه خیلی نامرده! یادت رفته؟

احمد : نه... این حاجی مُرّبی ما بود، حاج کاظم.

سلحشور : حاج آقا مُرّبی.

احمد : بله...

حاج کاظم : برگرد احمد، برگرد احمد!

[احمد بر می گردد و حاج کاظم او را می گردد.]

حاج کاظم : شما هم اگه بهت بر نمی خوره برگرد جناب.

سلحشور : من که جوونی ام و رد کردم، شما زیادی احساس پیری می کنید، اِ ببخشید شما از اونایی نیستید که بعد از جنگ فکر کردن که بقیه خوردن و بردن. حالا اومدید حقّتون و از مردم بگیرید.

حاج کاظم : من یه حرف و دو بار نمی زنم برگرد.

[سلحشور بر می گردد و دو دستش را بالا می گیرد.]

معلوم می شه گوشات سنگینه.

احمد : ول کن حاجی مسلح نیومدیم، باور کن! با هم قرار داشتیم.

سلحشور : خوب مُرّبی به حرف شاگرد اعتماد نداره.

حاج کاظم : [در حال گشتن سلحشور] اگه مسلح نیومده باشین معلوم می شه کارتون بلد نیستین، [حاج کاظم عقب می رود] با دست چپ درش بیار بنداز طرف من.

[سلحشور کُلتی را که در ساق پایش مخفی کرده در می آورد و با پا به سمت حاج کاظم هُل می دهد.]

سلحشور : خوب! شما سپاه دهم عراقو خلع سلاح کردین. حالا می شه دعوت کنین یه گوشه ای بشینیم دو کلمه مذاکره کنیم.

حاج کاظم : خوب جناب آقای احمد کوهی [کُلتی که از سلحشور گرفته تکان می هد،] حالا من گوشم با شماست.

سلحشور : با شاگردتون [خطاب به احمد] با شما.

احمد : ببین حاجی من اصلا نمی تونم باور کنم که این کار، کار شما باشه! چرا؟
حاج کاظم : دلیلش زموونه و دوری و مشغله ی شما ست.

سلحشور : آقای احمد کوهی! می شه این صحبت ها رو بذاری واسه حبس. نفر دومتون کوششه؟

حاج کاظم : تو مثل اینکه زیادی باد تو کلّه ات نه؟

سلحشور : مرحبا! بزنید [سلحشور دستش را به شکله اسلحه روی شقیقه ی خودش می گذارد،] آه! شما فکر کن من یه ژنرال بعثی اوون ... ماهر عبدالرشید خوبه؟!

عباس : [با لهجه ی غلیظ مشهدی] تو رو امام هشتم تمومش کنید، مردم دارن تماشاتون می کنن.

[احمد به سمت عباس که زیر یه میز، پشت سر حاج کاظم نشسته می رود.]

حاج کاظم : صب کن احمد!

احمد : یا اباالفضل! عباس حیدریِ درست فهمیدم؟

حاج کاظم : عباس هیچ نقشی تو این کار نداره. [خطاب به احمد] زخمی شدنش یادت هست؟

احمد : آره.

حاج کاظم : [آرام جوری که بقیه نشنوند،]هنوز تَرکش تو گردنشه. دو سه روز ... باید برسه به لندن.

[سلحشور به آدمک چوبی می کوبد،][تق تق تق تق تق، تق تق تق تق]

سلحشور : آهای لطفا حاشیه نرو، برو سر اصل مطلب.

حاج کاظم : پس ما حرفی برای گفتن نداریم.

عباس : [با لهجه ی غلیظ مشهدی] حاجی جان اقلا بگو بدونه.

سلحشور : اصل! مُرّبی اصل؛ حاشیه [با دست اشاره می کند: نه]

حاج کاظم : جیگرم سوخت، شیشه شکست. مامور آوردن اسلحش چِسبید به دستم.

سلحشور : حمله ی مسلحانه! می دونی، حکمش چیه؟

حاج کاظم : پس من حرفامو زدم، شما می تونی بری.

احمد : چی داری می گی حاجی؟ مگه من می ذارم همین جا همین طوری بمونین شما؟ حاجی به واللهِ قسم دست رو بد چیزی گذاشتی. گروگان گیری، می دونی یعنی چی ؟

حاج کاظم : اینا شاهدن احمد!

احمد : که چی بشه ؟

[شاهدان:]

- ما اگه نخواهیم شاهد باشیم کیو باید ببینیم؟

- این مردم گرفتارن بذا برن.

- آقا من شاهد ...

حاج کاظم : ما فردا سوار هواپیما می شیم، همچین که شدیم همه ی این می تونن برن سَر سفره ی هفت سین شون.

[یکی از شاهدان:]

- سفره ؟ ... [همهمه بین شاهدان]

سلحشور : مُرّبی شما بعد جنگ سینما زیاد می رفتی نه؟ آخه برادر من، این جا که تگزاس نیست!

احمد : آقای سلحشور! اجازه می دید ما دو کلوم حرف بزنیم؟

سلحشور : تو حرف نمی زنی، تو داری لاس می زنی! آخرشو بهش بگو، ته خطو.

احمد : ته خطی وجود نداره سلحشور، حاج کاظم فرمانده گُردان بوده عباس هم از بچه های جنگه.

سلحشور : خوب دیگه بدتر! جُرم خودی ها که بیشتر از غریبه ها ست. واسه این مملکت که هزار تا دشمن داخلی و خارجی داره، از صبح تا شب داریم جوون می کَنیم؛ می کَنیم یا نمی کنیم؟ بعد آقا، خودی؛ شب عیدی می یاد اسلحهَ رو می ذاره رو شقیقه ی ما! این یعنی عدالت؟ چند تا جوون خونشون برا آرامش این مملکت از دست داده باشن خوبه؟ چند تا؟ دِ بگو، خوب بگو دیگه. [خطاب به حاج کاظم] یه ذره فکر کنی از کارت خجالت می کشی!

حاج کاظم : اَرشد کدومتونید ؟

احمد : فرض کن منم.

حاج کاظم : این رفیقت حرفاش خیلی واضحه. [خطاب به سلحشور] از صِراحتت خیلی خوشم اومد. اما من اگه ای تو باشم با یه اعدامی هیچ وقت این جوری حرف نمی زنم!

سلحشور : من معذرت می خوام؛ من اصلا متوجه نشدم، شما کاملا درست می گی. [پرچم میزی ایران را که دستش گرفته تکان می دهده] آ آ آ [پرچم را روی میز می گذارد.]

حاج کاظم : که چی بشه ؟

سلحشور : هیچ چی دیگه، خودت آخر خطو گفتی همینه.

حاج کاظم : نه دیگه ! تهش این نیست، شما عباس بفرستین برا مداوا، من خودمو تحویل شما می کنم.

سلحشور : تازه اومدی سر اصل مطلب، بیا! بیا بشین. ببین اِنقد رفیق گردن کُلفتم داری که بهت تخفیف بدن. بده من اونو. [به اسلحه اشاره می کند.]

حاج کاظم : باشه! [بند اسلحه را از شانه اش در می آورد و اسلحه را روی دو دستش می گیرد.] این [اسلحه] همه ی حرفته؟

سلحشور : قربون آدم چیز فهم!

حاج کاظم : [اسلحه را به سمت سلحشور می گیرد.] حالا من می گم ته خط چیه. ته خط اعدامی ده تا شماره است. [اسلحه را به سمت سلحشور نشانه می رود.]

ده

نه

هشت

[صدایش به لرزه می افتد] هفت

شیش

پنج

چهار

(احمد : حاجی وِل کن تو رو به خدا.)

سه

دو

[سلحشور با دست اشاره می کند که دست نگه دار. پرچم را از روی میز بر می دارد. از روی مبل بلند می شود و به سمت احمد می رود.]

سلحشور : این شما، [به حاج کاظم اشاره می کند،] اینم مُرّبی تون. [و از آژانس بیرون می رود.]

...

 

سلام

 

بخش هایی بود از فیلم آژانس شیشه ای، فیلمنامه اش منتشر شده ولی هر چی تو اینترنت گشتم چیزی پیدا نکردم، خودم نشستم تایپش کردم.

خیلی سعی کردم که بدون ایراد و دقیق باشه، پیاده کردنش از روی فیلم و ویرایش و تطبیق چند باره اش با فیلم نزدیک سه ساعت طول کشید.

 

خداحافظ

نظرات 3 + ارسال نظر
گیلاسی سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 17:30

این فیلم یکی از قشنگترین فیلمهای بود که دیدم....لحظه به لحظه اش حرف بود.
ولی زحمت زیادی کشیدید!
ممنون

مونا چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 13:27

سلام.... آژانس شیشه ای فوق العاده بود....جزو اون فیلمهاییه که هر چند سال یکبار باید دید! :)

محمد حسین چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 21:10 http://newave.myblog.ir

سلام
خاطراتمون زنده شد ؛ آژانس شیشه ای !!!
ممنون که زحمت تایپش رو کشیدی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد