زندگی جاری ست ...

دست تو فانوس شبه، جادوئی از آغوش ماه از واژه ها طرحی بکش، با هر اشاره هر نگاه

زندگی جاری ست ...

دست تو فانوس شبه، جادوئی از آغوش ماه از واژه ها طرحی بکش، با هر اشاره هر نگاه

یه روز شلوغ

سلام

 

- چهارشنبه ساعت 1 نصف شب اومدم mail چک کنم، دیدم ممد آنلاینه. قبلا قرار گذاشته بودیم با هم یه صحبت مختصری داشته باشیم.(ممد از اون آدم های عجیب روزگاره و بچه ها رنجر صداش می کنند :) تا ساعت 4:00 صبح چت کردیم. تا ساعت 6:00 تو رختخواب بودم ولی خوابم نبرد :(

 

- از 6:05 تا 6:15 خوابیدم، بعد رفتم دانشگاه.

- صبح 7:00 بود که رسیدم دانشگاه. شمیم رو دیدم. بعد از تبریک عید و ماچ شروع کرد در مورد وبلاگ من حرف زدن، دیدم کل آمار وبلاگ رو در آورده بود. خدا رحم کنه!

- نیم ساعت وقت داشتم. 970 MB دانلود کردم! و رفتم سر کلاس.

- 9:30 از کلاس اومدیم بیرون و با رفقا رفتیم بوفه صبحونه خوردیم.

- برگشتم خونه و دوش گرفتم ساعت شد 11:30

با حوصله لباس پوشیدم، تا 12 "برکت" محمد اصفهانی رو گوش کردم و بستنی سنتی خوردم.

 

- ساعت 12:55 بود، من و احسان و آقا مهدی بودیم و "یک تکه نان" تو سینما فلسطین سالن 2. آخرای فیلم درست تو نقطه اوج فیلم خوابم برد :( اولین بار بود که تو سینما خوابم می برد.)

 

- پیاده رفتم انقلاب، از اونجا تاکسی سوار شدم رفتم امیرآباد. از انقلاب تا امیرآباد 4-5 تا چراغ قرمز، از قضا این دفعه که عجله نداشتم و اتفاقا دوست داشتم یه ذره دیر برسم، یه دونه چراغ قرمزهم ندیدم!

16:00 تا 17:30 کلاس داشتم، که چشمام داشت می رفت.

 

- 18:00 رفتم ویدئو پروژکتور گرفتم و رفتم برای جلسه ی دید و بازدید عید با بروبچ دوران دبیرستان، قرار بود فیلمی که بچه ها تو سال دوم ساخته بودن اکران شه که ویدئو پروژکتور تو زرد از آب در اومد. هر ده دقیقه یه بار خاموش می شد.

- بالاخره بعد از نیم ساعت نمایش فیلم رو بی خیال شدیم و پذیرایی مختصری انجام شد و ساعت 9 شب بود که مهمونی تموم شد.

- من ویدئو پروژکتور زدم زیر بغلم و پریدم سوار سمند ممد (رنجر) شدم.

 

- 21:30 رسیدم خونه. شام خوردم و 22:30 خوابیدم. ساعت 3:15 از خواب بیدار شدم، تشنم شده بود. رفتم سر یخچال و 4 لیوان آب یخ خوردم و تا 12:30 صبح خوابیدم :)

نظرات 8 + ارسال نظر
محمد جمعه 18 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 19:14 http://www.wall.blogsky.com

تو تهران کی یه روزه خلوت کسی داره...

سلام

یک با هر گزارش یه روز خلوت ام را می نویسم.

[ بدون نام ] شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 00:24

سلام
علی اقا لطفا دیگه محمد رو ممد صدا نکنید که من شدیدا الرژی دارم.البته هر طور میلتونه ولی من خواهش می کنم.
بعدشم استراحت برای شادابی روح و جسمتون لازمه پس اونو از خودتون دریغ نکنید.
خودم.

سلام

من عادت کردم این دوستم و این طوری صدا کنم. ولی حالا که شما دستور می دید؛ چشم. (اجازه بدید فعلا همین طوری بمونه چون خیلی بدم می یاد پست رو بعد از انتشار دستکاری کنم)

ممنون که به فکر ما هستید.

چی شده این دفعه چرا معرفی نکردید؟ (البته من شناختم)

دختری که هیچ کس و جز تو نداره شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 03:11 http://banooyemah.blogsky.com/

... دلم می خواست براتون بنویسم اما با خودن وباگتون می ترسم جونت به خطر بیفته ...
موفق باشید

دختری که هیچ کس و جز تو نداره شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 04:16 http://banooyemah.blogsky.com

صبح 7:00 بود که رسیدم دانشگاه. شمیم رو دیدم. بعد از تبریک عید و ماچ شروع کرد در مورد وبلاگ من حرف زدن، دیدم کل آمار وبلاگ رو در آورده بود. خدا رحم کنه!


حالا متوجه شدی؟

سلام

یه توضیح خارج موضوع بدم :‌ این شمیم بر خلاف اسمش که دخترونه می زنه یه پسر سیبیل کلفته :)

در ضمن مشکلی نیست به راحتی می شه پیچوندش. این طوری ها هم نیست.

نکنه شما شمیم رو می شناسید :) ؟!

محمد حسین شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 10:39 http://newave.myblog.ir/

سلام
واقعا که خیلی شلوغ بود ،بابا تو دیگه کی هستی ! پایه
یه تکه نان چه طور بود؟

سلام
با این که همه اش رو ندیدم ولی در کل از کارهای قبلی کمال تبریزی (که خیلی دوستش دارم) ضعیف تر بود

شمیم شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 19:34

ای بابا! من یه زمانی سیبیلم کلفت بود!
راستی تو که به من آمار ندادی ناقلا D:

تو مو می بینی و من پیچش مو (حالا درست الان سیبیل نداری ولی از جهت مرامی جز سیبیل کلفت ها طبقه بندی می شی :)

تا حالا شده چیزی رو از تو قایم کنم ؟!‌

هیلا یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 08:12

سلام ممنون که سر زدید.در مورد بهم ریختگی وبلاگ باید بگویم با سواد اکابر از این بهتر نمیشود.در ضمن اینجا دفتر خاطراته؟

سلام

کیفیت مهمه و شلوغ پولوغی خیلی مهم نیست.

راستش خودم هم نمی دونم چیه :)

[ بدون نام ] یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 13:27 http://http:/

سلام
اولا من دستور ندادم و فقط یه خواهش بود که گویا اهمیتی هم نداشت.
دوما گاهی اوقات باید بعضی حرفارو همه بشنون حالا کی گفته زید مهم نیست مگه نه؟

؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد