زندگی جاری ست ...

دست تو فانوس شبه، جادوئی از آغوش ماه از واژه ها طرحی بکش، با هر اشاره هر نگاه

زندگی جاری ست ...

دست تو فانوس شبه، جادوئی از آغوش ماه از واژه ها طرحی بکش، با هر اشاره هر نگاه

حرف تازه ای ندارم جز ترانه ی نگاهم

سلام

 

این مطلب از پنجشنبه هفته پیش جا مونده بود :

پنجشنبه با محمدرضا رفتیم سینما آستارا "چهارشنبه سوری" رو دیدیم، رفتیم اکبر مشتی فالوده بستنی خوردیم ، امامزاده صالح رو زیارت کردیم و بعد برگشتیم سینما بهمن "به آهستگی" رو دیدیم. (و این جا بود که من جشنواره فیلم فجر را با دیدن 8 فیلم در 4 روز به پایان بردم)

 

یک هفته طوفانی را هم گذراندم …

شنبه فضان دایی م با نوشین زن دایی رسیدن طهران.

یک شنبه قبل از ظهر امین دایی و آقا جوون اومدن و بعد از ظهر هم عباس دایی و خانواده اومدن. در تمام مدت روز هم من و عزیز عمو و حجت پسر عمه مشغول نصب پلاکارت و ریسه کشی خیابون بودیم.

دوشنبه، بعد از یک ماه انتظار مامان و بابام از حج برگشتن، چه روز نفس گیری بود. اوووووووووووووف

سه شنبه روز آرامی بود میهمان ها یکی یکی اومدن و حاجی ها رو دیدن.

چهارشنبه کل میهمان های ما رفتن مهمانی و بعد از ظهر هم من خودم رفتم مهمانی و 4-5 تا از دوستان ام رو دعوت کردم برای ضیافت شام روز پنجشنبه. فریده عمه هم با خانواده خودش رو به مهمانی رسوند.

پنجشنبه و ضیافت شام که برگزار شد و من فقط کارم بدو بدو بود.

جمعه همه مهمان ها رفتن و علی ماند و وبلاگش …

 

فردا هم من ترم جدید رو با یک هفته تاخیر شروع می کنم.

 

از زندگانی ام گله دارد جوانی ام

شرمنده ی جوانی از این زندگانی ام

نظرات 1 + ارسال نظر
مهدی یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 00:03 http://ganj-e-sokhan.blogsky.com

سلام
وبلاگ بسیار جالبی بود
واقعا استفاده بردم
به من هم سر بزن
لطفا نظرتو راجع به وبلاگم بنویس
خوشحالم می کنی.
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد