زندگی جاری ست ...

دست تو فانوس شبه، جادوئی از آغوش ماه از واژه ها طرحی بکش، با هر اشاره هر نگاه

زندگی جاری ست ...

دست تو فانوس شبه، جادوئی از آغوش ماه از واژه ها طرحی بکش، با هر اشاره هر نگاه

من از تویی که بد کردی با من ...

سلام

 

امروز رفتم با محمدرضا ناهار بخوریم.

کلی وقت کشتیم، کلی حرف زدیم.

بعد ساعت دو و نیم راه افتادیم بریم علی آقا.

 

من تو سالن منصور خان بزرگ (بر وزن فیل بزرگ سر مربی پرتغال) رو دیدم.

با هم گپ کوتاهی زدیم. بعد من ازشون پرسیدم که آیا اسم وبلاگشون رو از روی شعر "آزاد" شهیار قنبری گذاشتن؟ گفتن که بله و خوندن که موی عروسک آزاد... یکی رسید و همین جا قطع شد.

بعد که طرف رفت خواستیم با هم خداحافظی کنیم که من خوندم "اما چه فایده داره / رویای نیمه کاره"

بعد گفتم : من و محمدرضا داریم می ریم ناهار بخوریم افتخار می دید؟

جواب دادن : ناهار خوردم، اما می یام با ماشین کولردار بریم.

 

خلاصه بعد از 20 دقیقه منصور خان آمد و رفتیم. ماشینشون آر.دی بود که تازه کولر انداخته بودن. عجب کولری بود. (بد خنک می کرد.)

منصور خان که بسیار در رستوران های ستارخان تخصص دارن، ما را بردن "شیلا". (شیلا مدعیه که اولین هات داگ واقعی تهران رو می زنه.)

هات داگ پنیر با سس قارچ و سالاد کلم و نوشابه.

بعد که اومدیم بیرون هر چی ما اصرار کردیم که منصور خان دونگی حساب کنیم قبول نکردن.

محمدرضا گفت : خواهش می کنم قبول کنید.

منصور خان گفت که عین اون معجون اون دفعه که تو نذاشتی من حساب کنم، من نمی ذارم.

من گفتم حالا که نمی ذارید حساب کنیم بریم یه معجون بخوریم. (من و محمدرضا خیلی گرسنه بودیم و هنوز سیر نشده بودیم.)

 

رفتیم اسکیپی. من تو راه گفتم که حدود یک ساله اسکیپی تحریم کردم، چون یه بار بد برخورد کرد.

گفتن که کوتاه بیا و ببخش. الان می ریم حالش رو می گیریم.

رفتیم همون اول که رفتیم تو مغازه منصور خان سلام علیک کرد و به بزرگ اونجا گفت : آقا این رفیق ما یه بار اومده این جا بد برخورد کردین ... خلاصه این که کلی عذرخواهی و ببخشید و از این حرفا.

 

عجب معجونی بود! خدایی سنگین بود. محمدرضا با این همه ادعای خوردن کم آورد. پر بود از مغز پسته و گردو.

من هر چی می خوردم تموم نمی شد :( تو این یک سال فقط بابا رحیم می رفتم، واقعا معجون های بابا رحیم پیش این هیچ چی نبود.)

 

تو راه برگشت، تو کوچه های دریا نو، با اون درخت های بلند و خیابون های باریک منصور خان ترانه ی حسرت پرواز رو برامون دکلمه کردن (واقعا از خود ابی هم قشنگتر بود،) اینقدر زیبا اجرا کردن که شعر در عمق هر سلول بدنم نفوذ کرد ...

 

(فرمت نوشتن بر اساس اجرای ایشونه)

 

هیچکی عاشقت

اینجور که منم
نبود و نشد

لاف نمیزنم

من از تویی که بد کردی با من
گله میکنم ...

 دل نمی کنم

بی تو نه صدا مونده نه آواز

نه اشک غزل

نه ناله ی ساز

بالی اگه هست

از جنس کوهه

از رنگ خاک و

حسرت پرواز ...

 

 

منصور خان بزرگ استاد هندسه ما بودن و هنوز هم استاد ما هستن.

من حدود 1.5 سال قبل از این که شروع به وبلاگ نویسی کنم وبلاگ ایشون رو هر روز می خوندم.

خودم احساس می کنم که به نوعی تفکری که پشت وبلاگ نویسی ام هست رو از ایشون الهام گرفتم.

از بهمن ماه سال قبل تو ذهنم بود که این مطلب رو تو وبلاگم بنویسم و از ایشون تشکر کنم، ولی بهانه ای به ذهنم نمی رسید.

به هر حال ... به عنوان یه شاگرد کوچولو از ایشون تشکر می کنم و به خاطر زحماتی که برای ما کشیدن قدردانی می کنم.

 

نظرات 9 + ارسال نظر
عروسک کوکی سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 08:47 http://ninijooneman.blogfa.com

نمی دونم ما تلپاتی داریم یا چیزه دیگه!چون پریروز که این پستم رو نوشتم و برای دومین بار این کار رو کردم (رفتم تو وبلاگا و گفتم من آپم) یه کم فکر کردم که واقعا واسه نظرای دیگران دارم می نویسم؟واسه کامنت جمع کردن؟من خودم از کساییم که وقتی می رم تو وبلاگ متن رو کامل می خونم و نظرم رو راجع به متن می دم و هیچ وقت نمی نویسم قشنگ بود و اگه نظری نداشته باشم کامنت نمی ذارم...نمی دونم تو این دو تا پست آخرم چرا حرص و آز کامنت جمع کردن منو گرفت....به هر حال من از دفعه ی دیگه این کا ررو نمی کنم....هر کسم که بهم سر بزنه یعنی اونقدر خوب بوده که منو به یاد داشته...اینطوری بهتره...دوستامم بهتر می شناسم....و مرسی از تلنگری که زدی.....و راجع به متنت.....ما هم یه معلم گسسته داشتیم که وبلاگ می نویسه هنوز هم هممون باهاش ارتباط داریم از طریق وبلاگش.....بابارحیم هم خیلی بستنیاش خوشمزست....و اون ترانه واقعا دلچسب و زیباست.....

شما بزرگوارید.
اگه شما برای من بنویسید که آپ هستید هم من خوشحال می شم.

رضا سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 10:00 http://moghaddam.ir

من باید شما رو بشناسم، ولی هنوز نشناختم!
در هر صورت موفق باشید...

من که اون روز اومدم خودم رو خدمتتون معرفی کردم !

محمد رضا سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 11:45

بابا علیرضا جون تو که یه واو هم جا ننداختی ... به قول بچه ها دمت گرم!
البته من اعتراف می کنم که هات داگ شیلا خوردنش برام خیلی سخت بود ... ولی در کل خیلی خوش گذشت!
من دیشب دو بار زنگ زدم بر نداشتی اس ام اس هم زدم که جواب ندادی!!!!!! :(
می خواستم از پرینتر خبر بگیرم!!!

http://i6.tinypic.com/16leirl.jpg

مرسی خیلی ممنون.
ببخشید.

منصور سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 13:50 http://toranj

خیلی باحالی بابا
از اونجا بیرون اومدین گرسنه بودین و الکی میگفتین نه سیر شدیم ؟!!!
و ضمناُ من در حد این تعاریفی که کرده اید نیستم. شرمنده فرمودین.

سلام

وااااااااای چه افتخاری نصیب من شد.

شما بزرگوارید و سرور ما هستید.

رضا پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:19 http://moghaddam.ir

به....
مخلص آقا علیرضا هم هستیم!
کی به کی میگه بزرگ (:

کی به کی می گه ؟! :)

محمد حسین پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 18:02 http://newave.myblog.ir

فکر کنم همه رستوران ها و اغذیه فروشی ها و ... ستارخان رو استاد کردی! درسته؟ :))

:))

اینطوری ها هم نیست.

هیلا شنبه 17 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 21:14

شب موسم ستاره بازی است.ماه کجایی؟

امشب ماه خانه تکانی کرده.یک ستاره هم نمانده.


شلوغ نکن ستاره ماه خواب است

اینها را همین حالا نوشتم.امید که مقبول افتد

خیلی قشنگ بود.

ممنون

سارا یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 02:20 http://adamaka.blogsky.com

علی جون سلام
می دونم دیر کردم کمی بی حوصله بودم و فکرم مشغول بود منم دلم می خواست به خیال راحت بشینم بنویسم
از تو ممنونم که همیشه به من سر می زنی و نا امید نمی شی...تعطیلات تموم شد بدو بیا

بدو بیایی که می گی خیلی با حاله.

محمد رضا یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:20

نمی خوای ...
بآپی!!!؟؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد