زندگی جاری ست ...

دست تو فانوس شبه، جادوئی از آغوش ماه از واژه ها طرحی بکش، با هر اشاره هر نگاه

زندگی جاری ست ...

دست تو فانوس شبه، جادوئی از آغوش ماه از واژه ها طرحی بکش، با هر اشاره هر نگاه

Fast Food

واااااااااااااااای؛ عجب روز بی خودی بود امروز.

 

سلام

 

3 رفتم تو رختخواب، تا 5:30 خوابم نبرد :(

چشمامو گذاشتم رو هم، 5 دقیقه بعد موبایل ام شروع کرد ویر، ویر کردن. (من که برا 7 کوکش کرده بودم!) کورمال کورمال ورش داشتم دیدم 7 شده. نیم ساعت خوابم رو تمدید کردم.

بالاخره پس از تمدید های متوالی 9 و ربع بیدار شدم.

 

رفتم پایین صبحونه خوردم. ویفر، بیسکویت، چای.

 

خوب! 3 ساعت وقت داشتم، برای خوندن بقیه درس. تا 12 یه ضرب خوندم. بعد دیگه هنگ کردم و تا 13 دیگه نخوندم. بعدش هم لباس پوشیدم رفتم که داشته باشم امتحان رو.

تو راه بی نظمی عجیبی تو مسیر احساس می کردم. خیابانی که از اون می گذشتم رو آسفالتش رو کنده بودن، خیابان یه طرفه بود ولی موتوری ها در هر چهار جهت هم حرکت می کردن و ...

 

تا رسیدم دانشگاه شمیم رو دیدم. تو 5 دقیقه در مورد بیش از 10 موضوع با هم صحبت کردیم و گفتیم و خندیدیم.

بعد رفتم با علی آقا 1 مسئله رو از رو حل المسائل بررسی کردیم :) و امتحان ...

 

عجب امتحان پیچیده ای بود. دکتر خودش می گفت خیلی آبه، ولی واقعا امتحان پر مغزی بود.

14:15 – 17:15، سه ساعت سر جلسه بودیم.

 

بعد امتحان با محمد رفتیم ناهار بخوریم! رفتیم سر چمران ماشین سوار شدیم. توحید پیاده شدیم.

محمد گفت : آقا جون کل ستارخان Fast Food ه. هر کدوم حال می کنی بریم ناهار بخوریم. اول رفتیم یه آب طالبی خوردیم و 10 دقیقه از بازی انگلیس – پاراگوئه رو دیدیم. بعد رفتیم بوف.

تا غذا آماده شه کلی چرت و پرت گفتیم. آخرش هم توافق شد که Fast Food بزنیم. (جالبه! محمد اعتقاد شدید داره که نون تو Fast Food ه :)) قرار شد محمد بشه مدیر رستوران، من از اون لباسهای عروسکی بپوشم و بشم اون جوجه ی جلو رستوران :))

پیتزا مخصوص خوردیم. من هر چی اصرار کردم نذاشت من حساب کنم، مهمانم کرد :) ساعت 19 ! ناهارمون تموم شد. راه افتادیم طرف خونه.

 

تو راه هم برا الهه خانوم بستنی نسکافه کاله خریدم.

 

سرم درد فن کوئل. سرم از 12 درد می کرد. قرص نخوردم که سر امتحان گیج نزنم و الان سرم داره از درد می ترکه. البته حالم خوبه!

 

نظرات 11 + ارسال نظر
شمیم شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 22:08 http://haftadohaft.blogfa.com

همینکه امروز 5 دقیقه با من حرف زدی یعنی روز بی خودی نبوده!

:)
امروز طلای سرخ جعفر پناهی رو از اون دست فروشه روی پل عابر چمران خریدم.
از رو پرده گرفتن ولی خوبه.

محمد رضا یکشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:01 http://www.teshneyebaran.blogfa.com

چه عجب یه پست نرمال گذاشتی!!!!!!

از نظر خودم همه ی پست هام نرماله.

گیلاسی یکشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 16:39

اها من عاشق این جور پستهام که طبیعیه و حس زندگی داره.... میگم اگه این رستورانتون به گارسون احتیاج داشت به من خبر بدید...(گارسون به فرانسه میشه پسر ) ..اگه پیش خدمت خواستید....هم متجمی بلدم هم روانشناسیم خوبه خدایی شرایطش رو دارم (؛*
میگم مگه ادم برا امتحان درس می خونه !!!! جل الخالق ..دوره اخر زمون شده!!!
دیگه ما رو تحویل نمیگری چرا ):*

سلام

چه عجب!

چشم، حتما خبرتون می کنم :)

نه این طور نیست. کلا ۲-۳ هفته ای خیلی نظر نمی دم. (وبلاگ بقیه دوستان ام رو هم ببینید همین طوریه) ولی پست هاتون رو می خونم.

احمد دوشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 15:17 http://www.bisaman.blogfa.com

خوشحالم که به شما دوتا داره خوش می گذره . اگه تو رستورانتون جا بود مارو هم راه بدین . البته که جای از ما بهترونه... ولی خوب از شما بزرگواری زیاد دیریم و امیدواریم به کرمتون.
قربون شما

سلام
خوبی احمد جان ؟
عارضم که این محمد با محمدرضا فرق فوکوله :)
در ضمن شما که منو خوب می شناسی من اهل از ما بهترون و از این حرفا نیستم =))

مرسی

احمد دوشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 15:20 http://www.bisaman.blogfa.com/

راستی تو بهشت آنتن وصل نکردن وگرنه بی خبرت نمیذاشتم
ببخشید فقط دیر جواب دادم
مخلصیم

من که تو وبلاگ جوابی ندیدم :(

محمد رضا سه‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:22 http://www.teshneyebaran.blogfa.com

آره احمد آقا این محمد با محمد رضا فرق فوکوله ... فردا روزی هم محمد جدید با این محمد فرق فوکوله!
آخه بعصیا فقط در صدد ایجاد روابط متنوع هستن و بعد یواش یواش شروع به تخریبش می کنن!!!!

این محمد که تو این پست نوشتم حداقل ۴ سال با هم صمیمی رفقیم و بیش از نصف هفته رو با هم هستیم.
جمله ی دوم که نوشتی تناقض داره.
(من که گفتم فرافکنی می کنی - مثلا تو خودت شدیدا درصدد ایجاد روابط متنوع هستی ولی اینو به من نسبت می دی)

محمد رضا سه‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 14:50

بیشتر راجع به روابط توضیح بده!

(تلفنی در مورد این موضوع حرف زدیم.)

محمد حسین سه‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 18:39 http://newave.myblog.ir

حاشیه:
عزیز جون ! Fast Food برای سلامتیت خیلی مضره! شما که باید بهتر از من بدونی...

حالی می کنم با این تو حاشیه بودنت :))

احسان چهارشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 20:10 http://narenjak.blogsky.com

اللهم اشف مرضانا ... بالاخص مجانین!

آمین :)

احسان چهارشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 20:10 http://narenjak.blogsky.com

اللهم اشف مرضانا ...

بالاخص مفتونین

سارا پنج‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 00:55 http://adamaka.blogsky.com

علی جونم سلام
خوبی چسر عجب روزی بود
اسم پیتزا اومد و من نصف شبی هوس کردم...حالا خودت بگو من چیکار کنم؟
...............................

می دونم میای و نا امید از وب من بر می گردی به خاطر تو دارم تند تند اپ می کنم

.............

گفته بودی، از غرورم، از سکوتم، خسته ای
من شکستم هر دو را
گفته بودم،از سکوتت،از غرورت خسته ام
به خاموشی مغرورانه ات
شکستی تو مرا
با تو گفتم
از همه تنهایی ام، خستگی ام
با تو گفتم تا بدانی
با همه ناجیگری، بی ناجی ام
تو، سکوتت خنجریست
بر قلب من
و حضورت، مرهمی
بر زخم من
پس، باش
تا همیشه با من باش
حتی اگر خاموشی...

..................
از سحر شاه محمدی

سلام

پیشنهاد می کنم روز ها پیش من بیایی تا اگر هم دلت پیتزا خواست بشه کاریش کرد :)

ااااااااااااااااااااوف - تازه تند تندت اینه :(

مرسی - زیبا بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد