زندگی جاری ست ...

دست تو فانوس شبه، جادوئی از آغوش ماه از واژه ها طرحی بکش، با هر اشاره هر نگاه

زندگی جاری ست ...

دست تو فانوس شبه، جادوئی از آغوش ماه از واژه ها طرحی بکش، با هر اشاره هر نگاه

آخر غربت دنیا ...

سلام

 

امروز بالاخره استارت جشنواره رو زدم.

 

تا دیروز ظهر که امتحان داشتم. (البته بی کار ننشستم و به لطف شمیم جوون بعد از ظهر رفتم تئاتر ملودی شهر بارانی رو دیدم، که فوق العاده زیبا و دیدنی بود و دانیال حکیمی ترکونده بود، باور کنید حدود 75 دقیقه یه بند دیالوگ گفت و گفت و من و با اون صدای نازش دیوونه کرد. حرکات و حالات هاش چقدر دقیق و حساب شده و میلیمتری بود. اوووووووووف)

 

من آرزو داشتم جشنواره رو با فیلم "وقتی همه خواب بودند" فریدون حسن پور شروع کنم و به موقع به آرزوم رسیدم. خیلی زیبا بود، ساده و دلنشین... خلاصه اشکم رو درآورد، نصف فیلم داشتم گریه می کردم.

 

"سلام

برای من که مامانم 23 روز رفته مکه و دلم براش تنگ شده بهترین فیلم عمرم بود...

کاش من هم برای خدا بستنی می فرستادم...

مامان من به موقع به آرزوش رسید و رفت مکه ... آقای حسن پور ان شا الله شما هم به موقع به آرزویتان برسد [خدا مادرتون رو رحمت کنه، نائب الزیارة ش باشید و] برید مکه... نفست حقه ..

علیرضا"

 

این رو پشت بلیط ام نوشتم انداختم تو صندوق نظر سنجی جشنواره. امیدوارم به دست شون برسه.

 

بعد از وقتی همه خواب بودند دیدم سانس بعدی "خانه ی روشن" قرار اکران بشه، پریدم بیرون از آقا سهیل (که دلال بلیط های به نام پدر بود و از 15:30 که من رفتم اونجا وایستاده بود تا برای سانس 20:30 بلیط از مردم و گیشه بخره و به چندین برابر قیمت بفروشه) پرسیدم بلیط برای خانه ی روشن نداری؟ گفت: از این خانومه بگیر. خلاصه از بلیط رو خریدم و پریدم تو.

خانه ی روشن فیلم بدی نبود، اما اون چیزی که من می خواستم نبود، به نظرم خیلی مصنوعی اومد.

 

برنامه ی فردا : زمستان است. و ...

 

هرچی آرزوی خوبه مال تو
هرچی که خاطره داری مال من
اون روزای عاشقونه مال تو
این شبای بی قراری مال من

...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد