زندگی جاری ست ...

دست تو فانوس شبه، جادوئی از آغوش ماه از واژه ها طرحی بکش، با هر اشاره هر نگاه

زندگی جاری ست ...

دست تو فانوس شبه، جادوئی از آغوش ماه از واژه ها طرحی بکش، با هر اشاره هر نگاه

عادل ها

سلام

 

- امروز 7:15 بیدار شدم. (با 55 دقیقه تمدید خوابی که داشتم.)

 

- از خونه که اومدم بیرون، دیدم آسمون تیره ی تیره است، کوچه خالیه ...

- ساعت 8:00 (دقیق) سوار تاکسی شدم. پشت پل شهرک آزمایش که افتادیم تو ترافیک با خودم گفتم اگه 8:20  برسم، عادلانه است.

- 8:20 رسیدم. تو راه با خودم گفتم اگه از 100 نمره امتحان 50 بنویسم، عادلانه است و همین طور هم شد.

 

- خلاصه بعد از 150 دقیقه امتحان دادن، رفتیم که پروژه تحویل بدیم. که اوون هم من رو تا 14:30 علاف کرد.

 

- گوله اومدم خونه. ناهار کتلت بود با آش دوغ. بعد از ناهار نوبت رسید به کمک کردن به خونه تکونی.

تو 40 دقیقه شیشه های آشپز خونه مامان جوون رو پاک کردم.

 

- 17:30 بود که را عازم انقلاب شدم. کل خیابون ها پر بود از دست فروش.

- تو انقلاب از فروشگاه "آهنگ" فیلم "گیلانه" رو برای خودم آلبوم "بنیامین بهادری" رو واسه خواهرم و دی وی دی کنسرت همنوا با بم "استاد شجریان" رو برای احمد خان بزرگ خریدم. (زنگ زدم به احمد خان گفتم آقا برات خریدمش کی برات بیارم، گفت : "امروز سمنو پختیم برات میارم و همون وقت ازت می گیرم." - خلاشه اینکه قراره کلی شرمنده شیم.)

- تو کل راستای انقلاب (از میدوون تا بعد دانشگاه تهران) دنبال کتاب "چشم های نادیده" و چند تا کتاب "صادق هدایت" از انتشارات معین گشتم و هیچ کدوم و پیدا نکردم.

 

- بالاخره 18:40 بود که رسیدم تئاتر شهر. شمیم و شاهین و پیام بودن با 2 تا مهمان که من نمی شناختم.

- جایتان خالی " عادل ها" به گارگردانی "قطب الدین صادقی" رو دیدیم. خیلی عالی بود، بسیار تئاتر روان، زیبا و به غایت حرفه ای بود. یه جایی بحث رسید به تقابل عدالت و عشق که بسیار زیبا مطرح شد و کلی لذت بردم.

- امروز یعنی جمعه آخرین اجراشه.

- تشکر ویژه از شمیم جوون به خاطر این برنامه ی خوبی که ترتیب داده بود.

 

- 9:40 رسیدم خونه.

- بعد شام شبکه 1 فیلم "پیشروی بسوی منطقه صفر" را پخش کرد، که در مورد آزمایش های اتمی آمریکا بین سالهای 1949 تا 1956 بود. واقعا لذت بردم از فضای باز آمریکا که چقدر راحت اشتباه شون رو قبول کردن در موردش فیلم ساختن و نشون میدن.

 

- الان هم بعد از 50 دقیقه چک میل کردن (تو دو تا گروه که عضوم، بحث جدی راه انداختم، که بیچاره شدم :(( ) رسیدم به وبلاگ نوشتن.

 

- امروز آرووم دیدمت، بعداز 2ماه و 4 روز ... از دلم به دلت sms زدم که "عیدت مبارک".

 

دنیا دیگه مثل تو نداره

نداره نه می تونه بیاره

دلا همه بی قرار عشقن

اما عشقه که واسه تو بی قراره

 

- امروز پنجشنبه آخر سال بود. یاد پدربزرگم "حاج رضا" افتادم، ساده، بی ریا، دوست داشتنی.

 

پدرا پدربزرگا ، مادرا مادربزرگا ، مثلِ گل مثلِ بهارین
دلامون نازک و نرمه ، چشامون چشمه ی شرمه ، اشکامونو درنیارین
کاشکی می شد برای بزرگترامون قصرای طلا می ساختیم
مثِ آب چشمه ها آیینه هاشو صاف و پر جلا می ساختیم
ابر فتنه، وقتی سنگ غم می بارید ، سینه مونو سپر بلا می ساختیم
چشامون دروغ نمیگن واسه ما چراغ راهین
گرچه پشتتون خمیدس واسه ما پشت و پناهین
ماها مثل شب و روزیم شما مثل مهر و ماهین
کاشکی می شد با شما تو شهر عاشقا بمونیم
مثل اون قدیم ندیما قصه وفا بخونیم
رمز روزا رو بفهمیم
رازشبها رو بدونیم

 

- این هم خاطره ی یه روز شلوغ من.

- فکر کنم این آخرین پست مفصل امسالم باشه.

- پیشاپیش تبریک می گم : "عیدتون مبارک".

 

نکته : تو کل روز به خاطر 3 تا قرص خواب آوری که صبح اشتباهی خورده بودم، چشمهام داشت می رفت.

 

یکی از راه می رسه اونکه با عشق آشناست
برای تنهایی هام هدیه دست خداست


نظرات 2 + ارسال نظر
مونا یکشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 00:20 http://www.mb2004.persianblog.com

سلام....ممنون:)....حقیقتا شرمنده ی این همه محبتم..راستی این جمله از کیه ؟ : . (من عاشق پاییز ام، چون نگاه تو رو برام معنی می کنه، تویی که هیچ وقت نتونستم حتی بهت بگم "سلام" )

سلام

تو رو خدا اینطوری نگید من شرمنده ام که شما رو تو دردسر انداختم و باعث شدم این همه چرند و پرندی و که تو وبلاگم نوشتم بخونید.

اون جمله رو خودم نوشتم (بر خلاف شعرها که هیچ کدوم مال خودم نیست :))

مونا یکشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 19:40

خیلی قشنگه!!! حتما به نوشتن ادامه بدید.

نام بلبل ز هواداری عشق است بلند
ورنه پیداست چه از مشت پری برخیزد

مرسی- (به خودم امیدوار شدم:))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد