زندگی جاری ست ...

دست تو فانوس شبه، جادوئی از آغوش ماه از واژه ها طرحی بکش، با هر اشاره هر نگاه

زندگی جاری ست ...

دست تو فانوس شبه، جادوئی از آغوش ماه از واژه ها طرحی بکش، با هر اشاره هر نگاه

دو در سه

سلام

 

جمعه شب نشستم و یه پست جدید نوشتم. یه پست با سه تا اپیزود.

طولانی شد، و می تونستم هر اپیزود رو جدا منتشر کنم، اما دلم نیومد تیکه پاره اش کنم.

خوب! بفرمایید؛ دکمه ی فوروارد – خورجین گمشده – Majestic

 

 

دکمه ی فوروارد

 

افطاری های ماه رمضان برای ما (دوستان دوره دبیرستان) یه لطف دیگه ای داره. همه، هر جور شده سعی می کنن حضور داشته باشن، تا دوباره همدیگر رو ببینیم و تجدید خاطره کنیم.

 

چهارشنبه دو هفته قبل مهمان احسان و حسین بودیم. محمد حسین اومد دنبال من و با هم رفتیم و درست سر ساعت رسیدیم. خیلی جالب بود 3-4 ماشین با هم رسیدیم و تو کوچه جلو در همه وایستادن سلام علیک و احوال پرسی. بعد از 10-15 دقیقه بالاخره رفتیم تو.

بعد از شام نیم ساعت – سه ربعی دور هم بودیم و بعدش نخود نخود هر کی رود خانه خود.

 

من سوار ماشین محمد شدم. (که خونمون نزدیک همه.) اول رفتیم ته شهرک غرب علی رو انداختیم در خونه ش. بعد رفتیم آزادی تا مصطفی از اونجا بره خونه. اومدیم آریاشهر، رفیق علی رو (یکی از دوستای دانشگاه ش بود،) پیاده کردیم.

من به محمد گفتم دور بزن بریم بابا رحیم بستنی بزنیم. گفت پایه ام. رفتیم یه دور هم ستارخان رو چرخیدیم و با بستنی و آب انار برگشتیم.

 

اما حالا هدف از این همه چرخیدن و اینو بنداز اینجا اونو ببر اونجا چی بود ؟

محمد بعد از عمری موسیقی فیلم گلادیاتور گوش کردن، رفته بود "شب، سکوت، کویر" استاد شجریان رو خریده بود. ما این همه این ور اون ور رفتیم که این نوار هی بخونه جلو بره تا به ترانه ی زیبا ی "بارون" برسه.

 

بارون

 

ببار ای بارون ببار

با دلُم گریه کن خون ببار

در شبای تیره چون زلف یار

بهر لیلی چو مجنون ببار

                                    ای بارون

 

دلا خون شو، خون ببار

بر کوه و دشت و هامون ببار

به سرخی لبای سرخ یار

به یاد عاشقای این دیار

به داغ عاشقای بی مزار

                                    ای بارون

 

ببار ای ابر بهار

با دلم به هوای زلف یار

داد و بیداد از این روزگار

ماهُ دادن به شب های تار

                                    ای بارون

 

ببار ای بارون ببار

با دلُم گریه کن خون ببار

در شبای تیره چون زلف یار

بهر لیلی چو مجنون ببار

                                    ای بارون

 

شاعر علی معلم – با اجرای حضرت شجریان

ترانه ی بارون – از آلبوم شب سکوت کویر

 

 

خورجین گمشده

 

چهارشنبه هفته قبل خونه رامین برای افطار مهمان بودیم. من کارهام طول کشید و اذان گفته بود که راه افتادم.

زنگ زدم آژانس، یه پراید سبز تیره با یه راننده ی جوون اومد. راننده پسر باحالی بود. تخته گاز می رفت. تو راه نوار ابی گذاشته بود. من یا داشتم با موبایل صحبت می کردم یا داشتم تابلو خیابون ها رو می خوندم که مسیر رو درست بریم (البته خود راننده قشنگ مسیر رو می شناخت،) خلاصه این که خیلی حواسم به آهنگ نبود، فقط یه جایی یه بانوی شرقی شنیدم.

خلاصه 20 دقیقه بعد اذان رسیدم. آقای زکی زاده استاد زبان مون تو دوره ی پیش دانشگاهی مهمون مون بودند. بعد از سه سال و نیم حضور ایشون تو مراسم افطاری مون خیلی لذت بخش و شیرین بود.

 

پنجشنبه بعد از دیدن سریال "زیر زمین" نشسته بودم تو هال که یهو تو ذهنم اومد که : ... قلب این عاشق

هر چی تلاش کردم شعرش یادم بیاد، نشد. اومدم تو گوگل سرچ کردم، دیدم چند تا اومده "خورجین قلب این عاشق". به نظرم بی ربط اومد ولی رفتم یکی از نتایج رو دیدم.

 

همون شعری بود که دیروز تو ماشین شنیده بودم (البته من فقط واژه ی بانوی شرقی از اون ترانه تو ذهنم مونده بود.)

 

ببین ای بانوی شرقی ای مثل گریه صمیمی
همه هر چی دارم اینجاست، تو این خورجین قدیمی
خورجینی که حتی تو خواب، از تنم جدا نمی شه
مثل اسم و سرنوشتم دنبالم بوده همیشه

بانوی شرقی من ، ای غنی تر از شقایق
مال تو ارزونی تو ، خورجین قلب این عاشق

توی این خورجین کهنه شعر عاشقانه دارم
برای تو و به اسمت یک کتاب ترانه دارم
یه سبد گل دارم اما ، گل شرم و گل خواهش
تنی از عاطفه سیراب ، تنی تشنه ی نوازش
بانوی شرقی من ، ای غنی تر از شقایق
مال تو ارزونی تو ، خورجین قلب این عاشق

این بوی غریب راه نیست ، بوی آشنای عشقه
تپش قلب زمین نیست ، این صدا صدای عشقه
اسم تو داغی شرمه ، تو فضای سرد خورجین
خواستن تو یه ستاره ست پشت این ابرای سنگین
خورجینم اگه قدیمی ، اگه بی رنگه و پاره
برای تو اگه حتی ارزش بردن نداره
واسه من بود و نبوده ، هر چی که دارم همینه
خورجینی که قلب این عاشقترین مرد زمینه

شعر ایرج جنتی عطائی – با اجرای ابی

ترانه ی خورجین – از آلبوم شب زده

 

 

Majestic

 

امشب نشسته بودم تو اتاق الهه. الهه داشت مشخ (نیش) می نوشت و حسابی هم رو اعصاب مامان اسکی می رفت. (کپی داداششه این دختر، بی دقت به معنای تمام. – من هم تو دوران دبستان خیلی بی دقت بودم.)

همین طوری نشسته بودم که بهو یه رعد و برق زد. (البته قبل صداش ما دیدیمش.)

گذشت. من پاشدم رفتم دوش گرفتم. ساعت 12:30 نصف شب بود که رفتم حیاط لباس پهن کنم.

 

یه ماه سفید خوشگل با کلی ابرهای تپل ناز، پر بارون. دوست داشتم همین طور بشینم و نگاه کنم.

این ابرهای کوچولوی شیطون هی می دویدن جلوی ماه. می خواستن خودی نشون بدن. تمام تلاششون این بود که ماه رو پوشیده نگه دارن. اما گردش روزگار نمی ذاشت و این کوچولوها رو کنار می زد.

ابرهای گنده تر انگار می دونستن که رئیس کیه. خیلی منظم و پر ابهت کنار وایستاده بودن تا رئیس از وسطشون رد شه و از شون سان ببینه.

...

الان دو ساعته که نشستم و منتظرم ببینم که کی رئیس آسمون فرمان جنگ می ده تا جنگ سفید و سیاه راه بیوفته. شیپور جنگ زده شه و خون ابرهای سیاه ریخته شه... و دوباره فردا صبح پرچم هفت رنگ سفیدها به نشانه ی پیروزی وسط آسمون کشیده شه.

 

 

از کجا باید شروع کرد ...

 

سلام

 

چه عجب بعد یه ماه تصمیم گرفتم پست جدید بدم. :))

 

هفته قبل یکی از بچه های دوران دبیرستان رو که 1.5 سال بود ندیده بودم، دیدیم اومد گفت وبلاگت خیلی قشنگه و وبلاگ خواهرت قشنگ تره ...

من از کل آشناها به کمتر از 10 نفر گفته بودم که وبلاگ دارم و آدرسش اینه و تاکید کرده بودم که آقا جان اجازه این که به کسی بگید، ندارید. بعد از یک ماه دیدم که این عزیزان هر کدوم فقط به رفیق های صمیمی شون یا آشناهای مشترکمون گفتن. (یا مثلا جلو اونا اومدن رفتن وبلاگ من. و خوب طبیعیه که مجبور شدن بگن وبلاگ کیه.) و ...

یه دوست نزدیک بی ظرفیت هم یه کار خیلی کثیف تر کرده که زشت اینجا بگم.

به هر حال ظاهرا وبلاگ ام هم عین شماره موبایل ام لو رفته.

... مسئله ای نیست. من کار خودم رو خوب بلدم. (همش تقصیر خودمه. بعد 21 سال هنوز اینقدر بی شعورم که نفهمیدم ...)

 

توضیح : مطلب خاصی اینجا ننوشتم که نخوام کسی بدونه. نه نقش بازی کردم و نه ادا در آوردم. من خودم رو نوشتم. اما هر کسی برای خوندن این مطالب مَحرَم نیست.

 

اینا رو ول کن. من برای تو می نویسم، نه برای اینا. اینا یه سری شون شاهد هستن (که قدمشون رو چشممه) و یه سری شون هم فوضول هستن. (که نمی شه کاریش کرد.)

 

"سیامک کتابچه نام‌های مشتری هایش را می‌سوزاند، سیامک عشق را در میان نام‌های کتابچه‌اش پیدا کرده و خط زده است." این تیکه ی کوتاه شده ی فیلم نوشت "رئیس" این روزا خیلی داره تو ذهنم می یاد و می ره.

 

امسال جشنواره فیلم دیدن هفته آخر شهریور رو از دست دادم. سال قبل اولین دوره این جشنواره بود که در 3 روز خودم برای خودم برگزار کردم و 10 تا فیلم دیدم.

خیلی دوست دارم بعد از ماه رمضون دو روز بشینم تنهایی تو سیستم طبقه پایین مون فیلم های "آفساید"،"طلای سرخ" و "دایره" جعفر پناهی عزیز، "طعم گیلاس" عباس کیا رستمی، "قیصر" و "حکم" مسعود کیمیایی و "گاو" و "هامون" داریوش مهرجویی رو ببینم. (البته یه سری شون بازبینی مجدده و قبلا دیدم.)

 

خیلی حرف نگقته مونده. (این مدت که نبودی من هم خیلی دل و دماغ نوشتن نداشتم.)

الان هم که برگشتی. من نمی دونم تا کی هستی، نمی دونم اصلا برا چی برگشتی ... (واقعا برگشتی؟ یا من فکر می کنم تو هستی و برگشتی؟ ...)

 

 

حالم از بلاگ اسکای بهم خورد. نامرد وسط پست تبلیغ می ندازه. آقا جون من که گفته بودم بگید این تبلیغی که تو وبلاگ من می یاد چقدر برا شما سود داره من دوبل باهاتون حساب می کنم.

به هر حال به زودی از بلاگ اسکای خواهم رفت. 

 

 

پستی برای دو نفر

 

سلام

 

هشت سال پیش، روز 23 شهریور، خدا از آسمون یه ستاره برای من فرستاد.

اون روز با شکوه ترین روز عمر من بود.

الهه، تولدت مبارک.

 

علاوه بر اجرای فوق العاده ی این کار شعرش محشره ِ، حکایت من و توست ... حتی اسمش هم دقیقا وصف حاله من و تو ست. (ترجمه اش رو بلدم و دو - سه نمونه هم این ور اون ور دیدم ترجمه کردن (البته فوق العاده ضعیف ترجمه شده بود) ، ولی لطفش به خوندن اصلشه.)

 

 ADIN NE SENİN

Gözlerine teslim oldum
Söze ne hacet
Aklımı seninle bozdum
Yenildim farzet


Sen ruhumun ikizi
Sen gönlümün tek eşi
Sensiz karanlıktayım
İkiye böl güneşi

Kim sana bu kadar güzel ol dedi
Bu aşkin günahi vebali senin
Gözlerim olayın farkına vardı
Sen ne tatlı şeysin adın ne senin

 

Söz: Hakkı Yalçın

Müzik: Emrah

Düzelenme: Caner Tepecik

 

بی تو من اسیر دست آرزوهای محالم

سلام

 

* به علی آقا ی عزیز که من و با سیاوش قمیشی آشنا کرد.

(یاد من نبودی اما

من به یاد تو شکستم

غیر تو که دوری از من

دل به هیچ کسی نبستم)

 

به شدت دلم هوای سیاوش قمیشی کرده. سال قبل همین موقع ها بود که آلبوم "روزهای بی خاطره" اومد و الان دوباره دلم آلبوم جدیدی از سیاوش قمیشی می خواد.

 

دارم فکر می کنم چند بیت از شعر هاشو بنویسم ولی می بینم واقعا نمی تونم انتخاب کنم. 

 

"انتظار روز برفی" رو بنویسم ؟

"هدیه" ی آلبوم "خواب بارون" رو بنویسم یا "سایه" رو ؟

 

فاصله یه حرف ساده است بین دیدن و ندیدن

بگو صرفه با کدومه شنیدن یا نشنیدن

 

عزیزم روز میلادت مبارک.

 

- یه بار یادمه با حسین تو قطار که داشتیم می رفتیم مشهد. از 12 شب تا برسیم همین یه ترانه ی میلاد رو با هم گوش دادیم. (یه هد فون داشتیم هر کی یه گوش :)

 

مرداد داغ دست تو ...

 

مگه می شه یه پرنده

بمونه بی آب و دونه

 

من برای تو می خونم هنوز از این ور دیوار  ...

 

مزرعه دزدیدنی نیست ...

 

- ثانیه ثانیه آلبوم "بی سر زمین تر از باد" رو دوست دارم. آلبومی که به نظرم با تکنیک ترین و حرفه ای ترین آلبوم سیاوشه و همکاری اروین (تنظیم کننده نقاب و بی سرزمین تر از باد) با سیاوش یکی از عوامل اصلی استثنایی شدن این کاره.

 

زیر گوش برگ تنها ...

می گه طعمه ی خزونی

 

تو روزنامه نمی خونیم نهنگ ها خودکشی کردن

 

بعضی وقتا که میای سر روی شونه ام می زاری

تمام غصه ها رو از دل من بر می داری

اما این فقط یه خوابه، خواب پشت پنجره

وقت بیداری بازم غم می شینه تو حنجره

 

بی تو من اسیر دست آرزوهای محالم

 

اگه باشی با نگاهت

می شه از حادثه رد شد

می شه تو آتیش عشقت

گُر گرفتنُ بلد شد ...

 

- شعر های اجرا شده از یغما گلرویی تو  "نقاب"،"بی سرزمین تراز باد" و "روزهای بی خاطره" فوق العاده زیبا ست.

 

قد هزار تا پنجره تنهایی آواز می خونم ...

 

- کشته ی اجرای این ترانه تو آلبوم فرنگیس ام.

 

شهر من، من به تو می اندیشم ...

 

نگاهی می کنی ما را، مگه عاشق ندیدی، تو

یا شاید دیدی و رسوا ترین عاشق ندیدی، تو 

 

الهی خوش خبر باشه قناری ...

 

- یاد دشت هویج افتادم که اونجا بی هوا چند بیت از این ترانه رو خوندم و آقا سید دعا کرد که خدا سیاوش رو حفظ کنه :)

 

بی خیال از ناله ها و گله های برگای زرد خزونی

 

توی هر گوشه ی این شهر دارم از عشق تو یادی

می سوزونه من یاد دلی که به من ندادی

می رم و گم می شم آخر تو غروب دشت غربت

نمی تونم که بمونم توی شهر بی محبت

 

هیش کی مثل ایرونی نمی شه ...

 

- ملودی این کار تکه

 

تا که یک روز تو رسیدی

توی قلبم پا گذاشتی ...

برای داشتن عشقت همه جونم آرزو شد

 

جاده های بی سوار و سار (یا سال) گنگ بی بهار و ...

 

این دیگه فکر نداره

وقتی می شنوی می گم   تو برو باهم نمون ...

 

مثل یه نور کوچولو اومدی ستاره شدی و ...

 

- جالبه! شعر این ترانه (ستاره – از آلبوم "تاک") رو خود سیاوش نوشته.

 

رفتی و آدمکا رو جا گذاشتی

قانون جنگل زیر پا گذاشتی ...

 

- خیلی وقت ها تو خداحافظی با علی آقا همین رو می خونیم.

 

یاد تو هر تنگ غروب تو قلب من می کوبه

سهم من از با تو بودن غم تلخ تو بوده

 

مسافر شهر غمی

غریبی مثل خودمی ...

 

- اجرای این کار تو یکی از کنسرت های دبی سیاوش رو خیلی دوست دارم. کل جمعیت دور سن حلقه زدن و دارن با سیاوش می خونن.

 

قرن ما شاعر اگر داشت هوا بهتر بود

خار هم کمتر نبود از گل؛ بسا گل تر بود

 

خرسند شدیم از این که امروز

رنگی دگر است نه رنگ دیروز

 

هراس های بیهوده ؛ تا بوده همین بوده ...

 

- دکلمه های مسعود فردمنش تو آلبوم های "حکایت" و "حادثه" بی نظیره.

 

تو ندیدی، چه غریبه جزیره

یه خاکه، توی آب اسیره

همیشه، تو هراس مرگه

که روزی، زیر آب نمیره

 

با سلام خدمت بابا ...

...

یادمون دادن که اینجا زندگی رو سخت نگیریم

...

براتون نور می فرستم

جنس اعلا طرح آخر

...

راستی اونجا نور فانوس

یه شبش کرایه چنده ؟

 

- کارهایی که سیاوش در رابطه با غربت و غریبه بودن خونده خیلی دلنشینه.

 

پرنده های قفسی عادت دارن به بی کسی

 

سکوتم از رضایت نیست، دلم اهل شکایت نیست ...

 

- هزار شاکی خودش داره

 

اون روزا ما دلی داشتیم

واسه بردن جونی داشتیم

واسه مردن کسی بودیم ...

 

- واسه مردن کسی بودیم. واسه مردن کسی بودیم. واسه مردن کسی بودیم. ...

 

مثل برگی خشک و تنها

روی شاخه موندم اینجا     می ترسم

توی چنگ وحشی باد

برم از خاطر و از یاد           بپوسم

 

یه عمری بد آوردی و از چشم دنیا دیدی ...

 

- این شعر رو احمد خان بی نظیر اجرا می کنه. (با یه احساس سرشار و خیلی ناز)

 

با هر که سخن گفتم در خود گره ای گم بود

چون کرم شبان تابان می تابی و می تابم ...

 

من از صدای گریه ی تو به غربت بارون رسیدم

تو چشمات باغ بارون زده دیدم

 

... برای بی وفایی هزار بهونه داری

 

- زمستون سال قبل شدید مریض شدم. فقط می خوابیدم. برای خودم سیاوش درمانی تجویز کردم اونم از نوع "تاک" ش.

 

هرگز نخواستم که تو رو با کسی قسمت بکنم

 

توی زندون می کنه جون

مرد با همت میدون

توی فکر رای فرجام امیره ...

 

مگذار که یاد ما را

طعم تلخ این حقیقت ببرد

این حقیقت است که از دل برود

هر آنکه از دیده رود

بیا برگرد ...

 

- بیا برگرد ...

 

- اما حرف آخر ...

 

وقتی دستام خالی باشه

وقتی باشم عاشق تو

غیر دل چیزی ندارم

که بدونم لایق تو

...

اگه احساسم کشتی

اگه از یاد منو بردی

اگه رفتی بی تفاوت

به غریبه سر سپردی

بدون اینو که دل من

شده جادو به طلسمت

یکی هست این ور دنیا

که تو یادش مونده اسمت

 

* ببخشید که خیلی منظم نیست و اینقدر شلوغه. کاملا دلی نوشتم و اکثر شعرها رو از حفظ نوشتم، پس حتما ایرادهایی داره که از این بابت عذر می خوام.

 

الهه

سلام

 

خیلی خوشحالم، دارم بال در میارم.

وبلاگ الهه دیروز وبلاگ روز پارسی بلاگ بود و تو لیست وبلاگ های برگزیده قرار گرفت.

این موفقیت رو از همین جا بهش تبریک می گم و امیدوارم روز به روز پیشرفت کنه.

 

 

 

خداحافظ

 

سلام

 

"اهدای زندگی ها" رو بخونید، خیلی کار قشنگیه. (من خودم خیلی شنیده بودم، اما تا حالا نرفته بودم سراغش. به هر حال ...)

 

از کوله پشتی نه بدم میاد نه خوشم می یاد. تو 2 سال قبل شاید یکی-دو بار بیشتر ندیدمش. امسال هم وقتش جوریه که بعضی قسمت هاشو دیدم.

آقای فرزاد حسنی رو هم در مجموع نه دوست دارم، نه ازش بدم میاد. (مثبت و منفی هاش با هم موازنه می شه.)

 

اما چند شب پیش 30 ثانیه اول تیتراژ آخرش رو شنیدم. خیلی خوشم اومد. الان یه روزی هست که همین طوری مدیا پلیر داره پیوسته فقط همین یه ترانه رو پخش می کنه.

 

(الان هم نه دلم گرفته، نه حالم بده، نه می خوام جایی برم و نه ... ، فقط چون از این ترانه خوشم اومد می نویسمش.)

 

خداحافظ

 

خداحافظ همین حالا همین حالا که من تنهام
خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام

خداحافظ کمی غمگین به یاد اون همه تردید
به یاد آسمونی که منو از چشم تو می دید

اگه گفتم خداحافظ نه این که رفتنت ساده ست
نه اینکه می شه باور کرد دوباره آخر جاده ست

خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رویاها
بدونی بی تو و باتو همینه رسم این دنیا

ترانه ی فرزاد حسنی – با اجرای محمد علیزاده

 

... نیستان را به آتش می کشانم

 

سلام

روز پدر مبارک.

 

چه کسی خواهد دید مردن ام را بی تو

 

دلم گرفته.

کاش اینجا بودی، با هم حرف می زدیم، درد دل می کردیم. نه! نه! اصلا نمی خواد.

کاش فقط بودی، همین!

 

مامان من چی می خوام ؟ من چی می خوام ؟

 

اه، از حرف تکراری زدن بدم می یاد. من چرا نمی تونم اون چیزی که تو دلم هست رو بنویسم. شدم عین آدمی که هی اوغ می زنه ولی بالا نمی یاره که راحت شه.

 

فراق و وصل تو نامهربان چه خواهد کرد؟

 

امروز دوشنبه است، هی دارم امروز رو با پنجشنبه اشتباه می گیرم.

 

ای تو تنها خوب دنیا ...

 

اون اولا برای تو می نوشتم. به امید این که شاید یه روز اینا رو بخونی، اما این اواخر یادم رفته بود. شاید حرفی برای زدن نداشتم، یا روم نمی شه با یاد تو بنویسم.

 

حالا من تنها نشستم با نوای بی نوایی

 

الان اینجا تنها نشستم. اینقدر به خودم عطر زدم حالم داره بد می شه. اینقدر زیاد زدم که شامه ام داره اشتباه می کنه. فکر می کنه بوی سم هایی که سمپاش ها به درختا می زنن.

 

به تو که فکر می کنم

از همیشه بهترم

وسط غربت آب

صدفی شناورم

 

من هر روز به تو فکر می کنم. همیشه.

نمی دونم تو هم ... اصلا می دونی دوستت دارم ؟

 

زندگی جاری ست ...

یزد پلیمر

 

خیلی جالبه این تبلیغیه که دو روزه داره تلویزیون وسط نرگس پخش می کنه. یزد پلیمر هم برا ما شد.

امسال تو نمایشگاه کتاب هم یه کتابی دیدم به همین نام. ظاهرا ترجمه بود.

این جمله رو خودم ساختم، تعبیری هست من در آوردم. مطمئنم که جایی نشنیده بودمش، نخوندمش، ندیدمش. بر اساس تفکر و عقیده ای که تو ذهن ام بود، اینو نوشتم. البته ظاهرا برداشت اکثر دوستان با اون چیزی که تو ذهن ام هست متفاوته.

 

... من منتظرم.

 

هیچکی عاشقت

اینجور که منم
نبود و نشد

لاف نمیزنم

من از تویی که بد کردی با من
گله میکنم ...

 دل نمی کنم

بی تو نه صدا مونده نه آواز

نه اشک غزل

نه ناله ی ساز

بالی اگه هست

از جنس کوهه

از رنگ خاک و

حسرت پرواز ...